کافی نت حمید

... امروز همان فردایی است که در انتظارش بودیم

کافی نت حمید

... امروز همان فردایی است که در انتظارش بودیم

کافی نت حمید

از لحظات لذت ببریم. لحظه لحظه ها، دقایق و ساعت زندگی مان را می سازند
زندگی را زیبا نقاشی کنیم
راه های ارتباطی با ما
Telegram: @CnHamid
Instagram: mddrngiprnd
Www.CnHamid.ir

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

📌 #یک_جرعه_کتاب 📚

نابینائی در شب تاریک چراغی در دست و سبوئی بر دوش در راهی می رفت. فضولی به وی رسید و گفت :

ای نادان! روز و شب پیش تو یکسانست و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟

نابینا بخندید و گفت : این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو کوردلان بی خرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند.

حال نادان را به از دانا نمی داند کسی
گرچه دردانش فزون از بوعلی سینا بوَد
طعن نابینا مزن ای دم ز بینائی زده
زانکه نابینا به کار خویشتن بینا بود

📘بهارستان
✍🏻 عبدالرحمن جامی
@nevisandbdonya

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۷ ، ۲۱:۲۷
حمید

#تلنگر

کتابخانه ای در انگلستان بنا شد زیرا ساختمان قبلی قدیمی بود.
اما برای انتقال میلیون ها کتاب بودجه کافی در دسترس نبود.
تنها حلال مشکلات کارمند جوان کتابخانه بود.
او آگهی منتشر کرد:
همه می توانند به رایگان کتابها را امانت بگیرند و برای بازگرداندن به نشانی جدید تحویل دهند.

برای موفقیت کافیست کمی متفاوت بیندیشید ...
@nevisandbdonya

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۷ ، ۲۱:۱۷
حمید

#اعتبار_سیمکارت

❄️ اگر اعتبار سیمکارت شما زود تمام می شود احتمال دارد که سرویس ارزش افزوده برای شما فعال باشید.

↙️ شما می توانید با کد های دستوری زیر فعال یا غیرفعال بودن این سرویس را چک کنید و سرویس را غیرفعال کنید↙️

🆗 *800*1#
🆗 *800*2#
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
💠 کانال خانه موبایل و کامپیوتر 💠

🌐™ @PcAndMob ™🌐

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۷ ، ۲۱:۰۸
حمید

امانت دادن کتاب*

امروز یک یادداشت از ایرج افشار خواندم که مرا به یاد مادرم انداخت:
مادرم خورۀ رمان بود. مثل مستسقی می‌خواند و می‌خواند و عطشش فرونمی‌نشست! چشمش‌ می‌شد کاسۀ خون و می‌خواند. روغن توی ماهی‌تابه می‌سوخت، دود می‌کرد و سیب‌زمینی‌ها می‌شدند چوب سیاه و می‌خواند. برنجش می‌شد آش و می‌خواند. تلفن از بس زنگ می‌زد خون‌به‌جگر می‌شد و می‌خواند!
البته که پول نداشت به اندازۀ دلخواهش رمان بخرد. پس هر ماه چند تایی کتاب می‌خرید و تمام که می‌شد شروع می‌کرد به غارت دیگران! خودش به هیچ‌کس کتاب امانت نمی‌داد، به من هم سفارش کرده بود به هیچ کس نگویم در خانه کتاب داریم اما تا جایی که می‌شد از دیگران می‌گرفت. دیگر حرفه‌ای شده بود. با هر که حرف می‌زد ظرف یک دو دقیقه دست طرف را می‌خواند و آمار کتابهایش را درمی‌آورد. بوی رمان را از چند متری می‌شنید و چشمش برق می‌زد. زیرپوستی می‌خندید و نقشه می‌کشید. تمام رمانهای یکی از همسایه‌ها را که آن سال‌ها نمایندۀ مهاباد بود در مجلس و کتابخانۀ پر و پیمانی هم داشت گرفت و مدّتها طول کشید تا همسایۀ نگون‌بخت ما دوزاری‌اش بیفتد و بفهمد چه بلایی بر سرش آمده! تمام رمانهای عمۀ کوچکم را گرفت. تمام رمانهای برادر یکی از دوستانش را هم که رمان خوان بود گرفت!
خمار که می‌شد لباس می‌پوشید و می‌رفت کنار در خانه. با همسایه‌ها سر صحبت باز می‌کرد که ببیند رمان دارند یا نه. می‌رفت نانوایی و در صف نان با زنان محل دوست می‌شد. دیگر از قیافۀ آدم‌ها می‌فهمید رمان دارند یا نه!! ناامید که می‌شد می‌رفت پشت شیشۀ کتاب‌فروشی محل و رمان‌ها را نگاه می‌کرد. می‌رفت تو و ورقشان می‌زد. به کیف پولش نگاه می‌کرد. حساب‌کتاب می‌کرد ببیند تا آخر ماه چند روز مانده. آخر هم دلش نمی‌آمد از خرجی ما بچّه‌ها بزند. نان و میوه می‌خرید و برمی‌گشت خانه. از من و دو برادرم می‌خواست که در مدرسه از همشاگردی‌هایمان و فک‌وفامیلشان و دوست‌و‌آشنایشان برایش رمان بگیریم و البته پس نمی‌داد. یعنی دلش نمی‌خواست پس بدهد و تا جایی که ممکن بود پس دادن آنها را عقب می‌انداخت. کتاب‌ها را نگه می‌داشت که اگر بی‌کتاب ماند دوباره و دوباره بخواندشان. زمان پس دادن که می‌شد هزار بهانه می‌آورد که سر امانت‌دهنده شیره بمالد. خاطرم هست یک بار رمان یکی از دوستان مرا گرفته بود و پس نمی‌داد. چند هفته مرا سردواند و وعد و وعید داد. آخر کار به جایی کشید که با او دعوایم شد. کتاب را که پس دادم مادرم تا چند روز با من حرف نمی‌زد و محلّ سگ نمی‌داد! طوری نگاهم می‌کرد انگار ابله‌ترین موجود کرۀ زمین منم!
مادر من زنی دست‌ودل پاک و اخلاقی بود. برای من نقطۀ مرکزی تمام خوبی‌ها و مهربانی‌ها بود. نمی‌دانم چه جنونی وامیداشتش به این کار! اصلا رمان که می‌دید از خود بی‌خود می‌شد. دیگر خودش نبود و می‌شد یک نفر دیگر! یک نفر که شبیه مادرم نبود. یک نفر که نمی‌شناختمش. نه می‌شناختمش نه درکش می‌کردم. آن روزها این رفتار او برایم بسیار عجیب بود. حالا هم عجیب است اما نه به اندازۀ آن روزها! حالا می‌دانم که این رشته سر دراز دارد و تا بوده بوده.
ای کاش حالا بود تا تمام کتاب‌های میلاد را به او بدهم😜

ایرج افشار در کتاب «یکی قطره باران» ذیل یادداشتی خواندنی با عنوان «امانت دادن کتاب» آورده:
«کتاب به امانت دادن میان پیشینیان مسئله‌ای غامض بوده است. به همین ملاحظات گفته‌اند و مثل سائر شده است که هر کس کتابی به قرض دهد باید یک دستش را برید و آنکه کتاب باز پس دهد هر دو دستش را!!»

افشار در همان یادداشت نوشته:
«چهل سال می‌گذرد که با زریاب نشست‌وخاست داشته‌ام و بارها انیس و جلیس روز و شب بوده‌ایم. کوه و بیابان ایران و کشورهای دیگر را با هم گشته‌ایم. اما هر چه فکر کردم یادم نیامد که کتابی از یکدیگر به امانت گرفته باشیم»

*افشار، ایرج، «امانت دادن کتاب»، یکی‌قطره‌باران، جشن نامۀ استاد عباس زریاب خویی، به کوشش احمد تفضلی، ۱۳۷۰، ص ۲۳۵

 #عاطفه_طیه

@atefeh_tayyeh

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۷ ، ۲۰:۵۱
حمید

هر وقت در زندگی نا امید شدیم این اطلاعیه را بخوانیم.
اطلاعیه مربوط به مراسم فاتحه برای مدینه لعلی یکی از دانش‌آموزان کشته‌شده در حمله‌‌ی کابل است. توضیح اضافی نیاز ندارد.



+

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۴۱
حمید


حامد یعقوبی

ویژه‌نامه سعدی کرگدن لنگ عکس جلد بود. یادداشت‌ها رسیده بودند، گفت‌وگوها انجام شده بود، به حد کافی مخاطبان را در جریان این ویژه‌نامه قرار داده بودیم و می‌دانستیم پرونده متفاوتی بسته‌ایم اما هنوز به نتیجه نرسیده بودیم که عکس جلد این شماره متفاوت چه چیزی می‌تواند باشد. دو سه شب قبل از خروجی در خانه آقای میرفتاح نشسته بودیم و گپ می‌زدیم. ایشان ارادت مثال‌زدنی به شیخ دارد، یعنی تا جایی که حافظه‌ام یاری می‌کند شب نشینی‌های ما بی سعدی‌خوانی نبوده است. مولانا و حافظ و سنایی و عطار و ابن عربی و عزیزالدین نسفی نیز جای مهمی در شب‌نشینی‌های ما داشته‌اند اما سعدی جایگاهی داشت که کسی را یارای رقابت با او نبود. خاطرم هست سید مشغول نوشتن سرمقاله‌اش بود که گفت: دقت کردی ضیاءالدین دری چقدر شبیه سعدی است؟ من خندیدم و چیزی به کشف سید اضافه کردم چون خیال می‌کردم دارد شوخی می‌کند و همه چیز را حول محور سعدی می‌بیند ولی وقتی به نقاشی‌هایی که به مدد خیال از روی چهره شیخ کشیده‌اند رجوع کردم دیدم راست می‌گوید‌. چشم‌ها، بینی، کشیدگی صورت و ابروهای تقریبا پرپشت می‌توانست از او یک سعدی معاصر درست کند. قرار شد ایشان موضوع را با آقای دری درمیان بگذارد و نتیجه را به ما اطلاع بدهد. ظاهرا آقای دری همان اول پذیرفته بود که بیاید و در دفتر مجله گریم شود به شرط آنکه ز مجلس سخن به در نرود، یعنی به دلایلی که نزد خودشان باقی ماند تصمیم گرفته بودند کسی نفهمد این سعدی گریم شده روی جلد که بهروز غریب‌پور و احمد محیط طبابایی و احمد طالبی‌نژاد و بچه‌های کرگدن دورش را گرفته‌اند و پشت یک میز کوچک آخوندی نشسته و دارد به اطراف نگاه می‌کند، کارگردان کیف انگلیسی و کلاه‌پهلوی است. همه چیز طبق برنامه‌ریزی و پیش‌بینی جلو رفت، ایشان با لباس قدمایی گریم شد و دستاری شبیه دستار سعدی روی سرش گذاشت و آمد نشست روی فرشی که توی حیاط کرگدن پهن کرده بودیم. روز خوبی بود، جلد جذابی هم از کار درآمد طوری که هر کسی آن شماره مجله را دید طرح جلد متفاوتش را تحسین کرد. صبح که شنیدم آقای دری به رحمت خدا رفته یاد آن روز افتادم و دیدم بد نیست به این بهانه علاوه بر نوشتن این یادداشت خدابیامرزی، راز مشترک او و سعدی را فاش کنم و از زبان سعدی برای آن مرحوم و خودمان عفو و بخشش بخواهم:
همه طاعت آرند و مسکین نیاز
بیا تا به درگاه مسکین نواز
چو شاخ برهنه برآریم دست
که بی برگ از این بیش نتوان نشست
خداوندگارا نظر کن به جود
که جرم آمد از بندگان در وجود
گناه آید از بندهٔ خاکسار
به امید عفو خداوندگار


👇
@kargadanmagazine

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۰۷
حمید


#دانستنی_ها

@ba1clickbeyamooz2

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۴۴
حمید

📌قانون 80/20 که به اصل پارتو (Pareto Principle) مشهور است، این طور بیان می کند که در اغلب موارد 80 درصد نتایج تنها از 20 درصد تلاش به دست می آید. افراد واقعاً کارآمد و موفق می دانند چه کارهایی بهترین نتایج را به همراه دارد و فقط روی آن‌ها تمرکز می کنند و مابقی را نادیده می گیرند.

💡نکات کوتاه مدیریتی
 | @pouldarshim |

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۲۰
حمید

📝🍎📝🍎📝
📭He's Too Big for His Shoes !

📭هیز تو بِگ فُر هیز شوز


📭انگار از دماغ فیل افتاده !


🌴Selfish /Dogmatic

🌴سلفِش/دُگمَتیک🌴مغرور/انسان خشک و متعصب


@Amozeshgah_Milad.
🥀🌺🥀🌺🥀🌺🥀🌺🥀

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۴۹
حمید

کردند تو را دور از این میان‌ات
گه چشم و گهی حلق و گه مثانه

#تلنگر

تاکنون برای‌تان اتفاق افتاده است بعد از خوردنِ مایعاتِ زیاد، یا در سرما وسطِ جاده در یک اتوبوس بین‌شهری گیر کرده باشید و مثانه‌تان از فشارِ پرشده‌گی در حال ترکیدن باشد؟ در آن لحظات تمام ذهن، فکر، آرمان و آرزوی‌ انسان خالی شدن مثانه‌ است. هیچ‌چیز مهم نیست و به چشم نمی‌آید، هیچ آرزویی وجود ندارد جز توقف اتوبوس تا محتویات مثانه را برون‌ریزی کنید.
پس از تخلیه چه احساس راحتی‌‌یی دست می‌دهد، احساس سبُکی. آن‌وقت است که رها شده و دوباره به چیزهای دیگر می‌توان فکر کرد.

روان ما هم یک مثانه دارد که در مسیر زنده‌گی مدام پر و خالی می‌شود. آن‌ها که فرازونشیب بیش‌تر و زنده‌گی پرتلاطم‌تری دارند، مثانه‌شان زودتر پُر می‌شود و آن‌گاه عصبیت می‌آید، به‌هم‌ریخته‌گی و کلافه‌گی و اخلاق سگی بروز می‌کند و بدل‌شده‌گی به انسانی که قابل‌تحمل نیست حتا برای خودش.

روان نیز نیاز به بیرون‌روی دارد. نیاز به خالی شدن از فاضلاب مشکلات زنده‌گی؛ تا بتواند دوباره به چیزهای خوب فکر کند و خلاقانه‌تر بیاندیشد و به‌تر سرمایه‌گذاری کند. روان هم نیاز به رهایی از فشار دارد. وگرنه وامی‌ماند، گیر کرده و رشد نمی‌کند. نمی‌تواند قدم از قدم بردارد. تمام فکر و ذکرش درگیر چیزهای پست و حقیر می‌شود.

بایستی به روان‌ نیز استراحت داد. استراحت از روزمره‌گی؛ از دویدن‌های بی‌هدف؛ از تنش‌های بیهوده؛ از کَل‌کَل کردن با خود و دیگران؛ از گیر دادن به چیزهایی که ارزش‌اش را ندارد؛ استراحت از حرص و طمع، استراحت از کینه؛ استراحت از نقاب‌ها و پرستیژهای مزخرفی که سینه‌ی آدم را تنگ می‌کند؛ استراحت از تقلب و دورویی؛ استراحت از احساس قبض و گرفته‌گی؛ استراحت از چیزهایی که درون‌ریز می‌شوند و کسی نمی‌فهمد: به‌خصوص در فرهنگ ما که از همان بچه‌گی یاد می‌گیریم آدمِ خوب یعنی کسی که هیجانات‌اش را سرکوب کند و نشان ندهد: فاضلابی از هیجانات جنسی و عاطفی بروزنکرده.

برون‌ریزی روان یعنی داشتنِ کسی که با او همان‌طور حرف بزنید که با خودتان حرف می‌زنید. اگر ندارید به‌ترین کسی‌که می‌توانید فاضلاب روان را روی آن خالی کنید یک قلم و کاغذ است. بنویسید. هرچه دلِ تنگ‌تان می‌خواهد. آزاد و رها، سپس نابودش کنید. اما اسیرِ آن نوشتن هم نشوید: این‌که چه می‌نویسید و چه‌گونه می‌نویسید و برای چه می‌نویسید. فقط و فقط بنویسید.
حتا اگر حال نوشتن ندارید شروع کنید به حرف زدن با یک ضبط صوت. بدون هیچ قیدی حرف‌های‌تان را بزنید. بی هیچ آداب و ترتیبی. در مورد همه‌چیز. بی‌هیچ هراس و قیدوبندی. سپس گوش‌ کرده و حذف‌ و فراموش‌اش کنید. فقط باید برسید به آن‌جای که رها شوید.

برون‌ریزی یعنی ورزش؛ یعنی گاهی کوه و طبیعت‌گردی. یعنی کودکانه جست‌وخیز کردن. یعنی با بچّه‌ها فوتبال و عروسک بازی کردن. یعنی فریاد کشیدن؛ بلند خندیدن؛ بلند گریه کردن. تفریح کردن: سینما، تئاتر و ... یعنی لحظاتی را مثل دیوانه‌ها زیستن. یعنی آن لباس قشنگ‌تان را در خلوت خانه پوشیدن و خود را تحویل گرفتن. یعنی در خلوتِ خویشتن همراه با یک آهنگ دل‌خواه، یک لیوان چای با بیسکویت خوردن و سپس برای خود رقصیدن. برای لذّت خود بودن. یعنی لحظاتی بی‌خیال همه‌چیز شدن. و سپس سیفون را کشیدن.

بیرون نریختن هیجان‌های اصلی در مسیر زنده‌گی، و سرکوبِ مداوم آن‌ها در خانواده و جامعه، کم‌کم به تجمعِ درونی‌ی خشم منجر خواهد شد که روزی در جایی همانند یک مثانه‌ی پر گند می‌زند به تن و پوش‌ انسان یا عصری چونان یک دُمل چرکین سر باز کرده و آن می‌کند که نباید.

این مهم را نیز به خاطرتان بسپارید.
این مهم یادتان باشد.
این مهم را رعایت کنید:
فاضلاب روان‌تان را روی کسی خالی نکنید.
قرار نیست با راحتی‌ی شما، زخمی بر دلِ کسی بنشیند یا باری بر دوشی.
@nevisandbdonya

با ویرایش از "محسن زندی"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۵۴
حمید