کافی نت حمید

... امروز همان فردایی است که در انتظارش بودیم

کافی نت حمید

... امروز همان فردایی است که در انتظارش بودیم

کافی نت حمید

از لحظات لذت ببریم. لحظه لحظه ها، دقایق و ساعت زندگی مان را می سازند
زندگی را زیبا نقاشی کنیم
راه های ارتباطی با ما
Telegram: @CnHamid
Instagram: mddrngiprnd
Www.CnHamid.ir

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

از هرچه می رود سخن دوست خوشترست                                        پیغام آشنا نفس روح پرورست

هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای                                                                 من در میان جمع و دلم جای دیگرست

شبهای بی توأم شب گورست در خیال                                               ور بی تو بامداد کنم که روز محشرست

زنهار از این امید درازت که در دلست                                                 هیهات از این خیال محالت که در سرست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۶ ، ۲۰:۲۰
حمید

ابوعلی حسین بن عبدالله بن حسن بن علی بن سینا، مشهور به ابوعلیِ سینا، ابن سینا و پور سینا زاده ی ۳۵۹ ه‍.ش در بخارادرگذشت ۲ تیر ۴۱۶ در همدان،  پزشک، ریاضی‌دان، منجم، فیزیک‌دان، شیمی‌دان، روان‌شناس، جغرافی‌دان، زمین‌شناس، شاعر، منطق دان و فیلسوف ایرانی و از مشهورترین و تاثیرگذارترینِ فیلسوفان و دانشمندان ایران‌زمین است که به ویژه به دلیل آثارش در زمینه فلسفه ارسطویی و پزشکی اهمیت دارد. وی نویسنده کتاب شفا یک دانشنامه علمی و فلسفی جامع است و القانون فی الطب یکی از معروف‌ترین آثار تاریخ پزشکی است.

وی ۴۵۰ کتاب در زمینه‌های گوناگون نوشته‌است که شمار زیادی از آن‌ها در مورد پزشکی و فلسفه است. جرج سارتن در کتاب تاریخ علم وی را یکی از بزرگترین اندیشمندان و دانشمندان پزشکی می‌داند. همچنین وی او را مشهورترین دانشمند دیار ایران می‌داند که یکی از معروف‌ترین‌ها در همهی زمان‌ها و مکان‌ها و نژادها است. هم چنین وی در زمره فیلسوفان بزرگ جهان قرار دارد. دانشنامهی فلسفهی دانشگاه تنسی، ابن سینا را تاثیرگذارترین فیلسوف جهان پیش از دوران مدرن معرفی می‌کند.

کتاب قانون ابن سینا در پزشکی به سال ۱۹۷۳ در شهر نیویورک ایالات متحده آمریکا تجدید چاپ گردیده‌است.

آرامگاه بوعلی‌سینا در میدان بوعلی سینا در مرکز شهر همدان واقع شده‌است.

با توجه به آثار به جا مانده از ابن سینا معلوم می‌شود که او فردی بسیار باهوش و پرکار بوده‌است.

ابن سینا بسیار پیرو فلسفه ارسطو بود و از این نظر به استادش فارابی شباهت دارد. مبحث منطق و نفس در آثار او در واقع همان مبحث منطق و نفس ارسطو و شارحان او نظیر اسکندر افرودیسی و ثامیسطیوس است. اما ابن سینا هرچه به پایان عمر نزدیک می‌شد، بیشتر از ارسطو فاصله می‌گرفت و به افلاطون و فلوطین و عرفان نزدیک می‌شد. داستان‌های تمثیلی او و نیز کتاب پرحجم منطق المشرقین که پایان عمر تحریر کرده بود، شاهد این مدعاست. متأسفانه امروزه از این کتاب تنها پیش گفتارش در دست است؛ ولی حتی در همین پیش گفتار نیز ابن سینا به انکار آثار دوران ارسطویی خویش مانند شفا و نجات می‌پردازد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۶ ، ۲۰:۱۹
حمید

#تلنگر

مَثَل برنج فرد اعلا❗️

🌾🌾🌾🌾🌾

🍛ببین برنج اعلا، وقتی با شِوید که خیلی پایین تر و کم ارزش تر از آن است قاطی می شود، چه طعمی پیدا می کند، چه مزه ای پیدا می کند!

👨‍👩‍👧‍👦ما آدم ها هم همینطوریم، هر قدر ممتاز باشیم، هر قدر بالا باشیم اگر با آنهایی که پایین ترند، فرو دست اند همراه و همنشین باشیم، خودمان هم طعم و مزه پیدا خواهیم کرد، و البته آنچه جلویمان را می گیرد که این گونه باشیم، کبر است، استکبار است که صفت شیطان است و شیطان از همین جا به زمین خورد و از همین جا شیطان شد

📚همچنان که قرآن کریم فرمود:

«… إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَىٰ وَاسْتَکْبَرَ »آیه ۳۴ سوره بقره

🔴شیطان اهل کبر و تکبر و خود بزرگ بینی بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۶ ، ۲۰:۴۳
حمید

ماه مُحَرّم یا محرم‌الحرام نخستین ماه تقویم اسلامی (هجری قمری) و به اعتقاد مسلمانان از جملهٔ ماه‌های حرام است. نام این ماه پیش از اسلام در دوران جاهلیت مؤتمر (در عربی: مُؤْتَمِر یا المُؤْتَمِر) بوده است و در زمان جاهلیت محرم (در عربی :المُحَرَّم) نامی بوده که به ماه رجب گفته می‌شد. محرم نخستین ماه از ماه‌های دوازده‌گانه قمری و یکی از ماه‌های حرام است که در دوران جاهلیت و نیز در اسلام، جنگ در آن تحریم شده بود.

شب و روز اول محرم به عنوان اول سال قمری دارای نماز و آداب خاصی است که در کتاب مفاتیح‌الجنان بیان شده است. محرم، ماه حزن و اندوه و عزاداری شیعیان(همانند سایر ماه‌های شیعیان) در قتل حسین بن علی علیه السلام است.

ماه محرم، ماه حماسه و شجاعت و فداکاری آغاز شد . ماهی که خون بر شمشیر پیروز شد . ماهی که قدرت حق، باطل را تا ابد محکوم و داغ باطله بر جبهه ستمکاران و حکومت های شیطانی زد . ماهی که به نسل ها در طول تاریخ، راه پیروزی بر سر نیزه را آموخت . ماهی که شکست ابرقدرت ها را در مقابل کلمه حق به ثبت رساند . ماهی که امام مسلمین راه مبارزه با ستمکاران تاریخ را به ما آموخت . ماهی که باید مشت گره کرده آزادیخواهان و استقلال طلبان و حق گویان بر تانک ها و مسلسل ها و جنود ابلیس غلبه کند و کلمه حق باطل را محو نماید .

اهداف قیام عاشورا

سیدالشهدا (ع) ، از همان روز اول که قیام کردند برای این امر، انگیزه شان اقامه عدل بود . فرمودند که می بینی که معروف عمل نمی شود و منکر عمل می شود . انگیزه این است که معروف را اقامه و منکر را از بین ببرد .

انحرافات همه از منکرات است، جز خط مستقیم توحید هر چه هست منکرات است . اینها باید از بین برود و ما که تابع حضرت سیدالشهدا هستیم باید ببینیم که ایشان چه وضعی در زندگی داشت . قیامش، انگیزه اش نهی از منکر بود که هر منکری باید از بین برود .

سیدالشهدا دیدند که مکتب دارد از بین می رود . قضیه قیام سیدالشهدا و قیام امیرالمؤمنین در مقابل معاویه، قیام انبیاء در مقابل قدرتمندان و کفار، مساله این نیست که بخواهند یک مملکت را بگیرند، همه عالم پیش آنها هیچ است . مکتب آنها این نیست که کشور گشایی بکنند .

این که سید الشهدا را کشاند به آنجا، مکتب بود که کشاند به آنجا، عقیده بود که کشاند به آنجا و همه چیزش را داد در مقابل عقیده، در مقابل ایمان، و کشته شد و شکست داد، طرف را شکست داد .

آن حضرت در فکر آینده اسلام و مسلمین بود . به خاطر این که اسلام در آینده و در نتیجه جهاد مقدس و فداکاری او در میان انسان ها نشر پیدا کند و نظام سیاسی اجتماعی آن در جامعه ما برقرار شود مخالفت نمود مبارزه کرد و فداکاری کرد .

برای سیدالشهدا تکلیف بود آنجا که باید قیام بکند و خونش را بدهد تا این که این ملت را اصلاح کند، تا این که این علم یزید را بخواباند و همین طور هم کرد و تمام شد . خونش را داد و خون پسرهایش را داد و اولادش را داد و همه چیز خودش را برای اسلام داد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۶ ، ۲۰:۴۲
حمید

بسم الله الرحمن الرحیم

انسان نیاز به تذکر دارد...دنیا ‌طوریه که انسان را سرگرم خودش میکنه و از خدا و قیامت غافل میکنه.

باید به طور منظم و مستمر سعی کنیم به خودمون تذکر بدیم که ای انسان! به این دنیا دل نبندیا... چشم به هم بزنی اجلت فرا میرسه... کار هایی که برای خدا باشه باقی می ماند بقیه فایده ای نداره.

گاهی اوقات غافل میشیم از بعضی امور مهم. مثلا یک بحثی شد به یکی گفتم بری بهشت میلیاردها میلیارد سال و بیشتر در اونجا میمونی...طرف تعجب کرد! مطمئنا میدونست بهشت جاودان هست ولی نیاز به یادآوری داشت... یا مثلا باید به بعضی ها گفت حواست هست که خدا داره نگات میکنه؟

قرآن خوندن خیلی ادم را متذکر میکنهخیلی خوبه روزانه در چند نوبت قرآن را (همراه با معنی) قرائت کنیم...زیاد هم طول نمیکشه اگر هر نوبتی چند آیه باشه.

آقا به دیوارت پوستر و عکس مذهبی بزن...عکس قبرستان بزن که یادت نره آخر عاقبتت کجا هست... یا مثلا والپیپر گوشی عکس حرم یکی از معصومین (ع) بزار...صبح دعای عهد، شب دعای فرج، باعث میشه یادمان باشه که یک امام زمانی هم هستش...کارهای زیادی میشه کرد.

راستی یاد نعمت ها فراموش نشه... نعمت ها را یاد کنیم و شکرش را بجا بیاریم

امام باقر علیه السلام می‌فرماید: خداوند به موسی علیه‌السلام فرمود مرا دوست بدار و مرا محبوب خلق کن؛ موسی عرض کرد خدا می‌دانی که هیچ‌کس غیر از تو نزد من محبوب نیست، اما خدایا با بندگان چه کار کنم که تو محبوب آنها شوی؟ خداوند فرمود نعمت‌های مرا به‌یاد آنها بی‌آور، که اگر چنین شد، یقینا محبت من در دل آنها خواهد ماند.[1]

 

  [1]   بحار الانوار ج 13 ص 351

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۶ ، ۲۰:۳۷
حمید

لباس کردی یکی از زیباترین و متنوع‌ترین و پوشیده‌ترین پوشش هایی است که به نوشته سیاحان در سفرنامه هایشان در سطح فرهنگ مردم دنیا کم نظیر است . به طوری که این لباس در چندین جشنواره مختلف بین المللی مقام اول را از لحاظ پوشش و زیبائی و تنوع کسب نموده است.

پوشاک مردان و زنان کرد شامل تن‌پوش‌، سرپوش و پای‌افزار است فصل‌، نوع کار و معیشت و مراسم و جشن‌ها با یکدیگر تفاوت دارد. هرچند پوشاک نواحی مختلف کردستان مانند اورامان‌، سقز، بانه‌، گروس‌، سنندج‌، مریوان و متفاوت است‌، اما از نظر پوشش کامل بدن‌، همه با هم یکسان هستند. پیش از ورود پارچه‌، کفش‌های خارجی و سایر محصولات داخلی به کردستان‌، بیشتر پارچه‌ها و نیز پای‌افزار مورد نیاز توسط بافندگان و دوزندگان محلی بافته و ساخته می‌شد.

از نظر بافت پارچه‌، منطقه سقز و از نظر ساخت پای‌افزار «گیوه‌» یا «کلاش‌» و «کالی‌» اورامانات و آبادی‌های پیرامون کوهستان شاهو مانند هجیج‌، نودشه و آبادی‌های نوسود شهرستان پاوه چون میریه‌، خانه‌دره‌، مژگان‌، مزوی و وزلی از عمده‌ترین نواحی بافت و صدور پارچه و پای‌افزار در استان به شمار می‌رفتند. جولایی و بافت پارچه و انواع منسوجات مانند بوزو، برمال‌، جاجم‌، بره‌، پوشمین‌، موج‌، جوراب‌، دستکش‌، زنگال و کلاء به عنوان حرفه یا کار جنبی بخشی از آبادی نشینان مناطق مختلف کردستان محسوب می‌شد

لباس مردان کرد عبارت است از:
چوخه‌: نیم‌تنه‌ای پنبه‌ای یا پشمی است که در ناحیه سقز، بانه و مریوان به آن «کوا» می‌گویند و درسنندج آن را «چوخه‌» می‌نامند.
پانتول‌: شلواری گشاد با دم‌پای تنگ است که «رانک‌» نیز نامیده می‌شود.
ملکی‌: نیم‌تنه‌ای بدون یقه است که از پایین نیم‌تنه تا بالا به وسیله دکمه بسته می‌شود.
لفکه سورانی: پیراهنی با آستین فراخ و بلند و زبانه‌ای مثلث شکل در انتهای آستین است که آن در حال عادی دور مچ یا بازو می‌پیچند.
شال: که به آن «پشتون‌» و «پشتینه‌» نیز می‌گویند، پارچه‌ای است تقریباً به طول ۳ تا ۱۰ متر که بر روی لباس در ناحیه کمر بسته می‌شود.
دستار: یا «کلاغه‌» که به آن «دشلمه‌»، «مندلی‌»، «رشتی‌»، و «سروین‌» (سربند) نیز یم گویند و مردان به جای کلاه از آن استفاده می‌کنند.
فرنجی‌: یا «فره‌جی‌» که ویژه مردان ناحیه اورامانات است و از نمد ساخته و آماده می‌شود.
 
کله بال: نوعی از نمد پوششی است که چوپانان در مناطق چرای گله در صحرا استفاده می‌کنند.

پوشاک زنان لباس زنان کرد عبارت است از:
جافی‌: شلواری همانند شلوار مردان است‌. این شلوار را زنان کرد، به ویژه زنان روستایی‌، هنگام کار می‌پوشند. در سایر مواقع‌، زنان شلوار گشاد از جنس حریر به پا می‌کنند.
کلنجه‌: نیم‌تنه‌ای است که روی پیراهن بلند می‌پوشند و رد اورامان آن را «سوخمه‌» می‌نامند و از پارچه زری یا مخمل دوخته می‌شود.
شال‌: از پارچه‌ای زیبا بر ریو لباس در ناحیه کمر بسته می‌شود.
کلاو: یا کلاه که از جنس مقوا و به شکل استوانه‌ای کوتاه است که آن را با پولک‌هایی رنگین به صورت بسیار زیبایی تزیین می‌کنند.
کلکه‌: روسری یا دستاری است که به جای کلاه مورد استفاده زنان قرار می‌گیرد کلکه دارای رشته بلندی از ابریشم سیاه و سفید با ملیله‌دوزی است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۶ ، ۲۰:۳۴
حمید


درویشی مجرد به گوشه ای نشسته بود پادشاهی برو بگذشت درویش از آن جا که فراغ ملک قناعت است سر نیاورد و التفات نکرد. سلطان از آن جا که سطوت سلطنت است برنجید و گفت این طایفه خرقه پوشان امثال حیوان اند و اهلیت و آدمیت ندارند وزیر نزدیکش آمد و گفت ای جوان مرد سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟ گفت سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیت اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک گرچه رامش به فرّ دولت اوست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۶ ، ۲۰:۳۲
حمید


ای فدای تو هم دل و هم جان                                وی نثار رهت هم این و هم آن

دل فدای تو، چون تویی دلبر                                  جان نثار تو، چون تویی جانان

دل رهاندن زدست تو مشکل                                  جان فشاندن به پای تو آسان

راه وصل تو، راه پرآسیب                                        درد عشق تو، درد بی‌درمان

بندگانیم جان و دل بر کف                                     چشم بر حکم و گوش بر فرمان

گر سر صلح داری، اینک دل                                   ور سر جنگ داری، اینک جان

دوش از شور عشق و جذبهی شوق                            هر طرف می‌شتافتم حیران

آخر کار، شوق دیدارم                                           سوی دیر مغان کشید عنان

چشم بد دور، خلوتی دیدم                                    روشن از نور حق، نه از نیران

هر طرف دیدم آتشی کان شب                               دید در طور موسی عمران

پیری آنجا به آتش افروزی                                     به ادب گرد پیر مغبچگان

همه سیمین عذار و گل رخسار                               همه شیرین زبان و تنگ دهان

عود و چنگ و نی و دف و بربط                              شمع و نقل و گل و مل و ریحان

ساقی ماه‌روی مشکین‌موی                                   مطرب بذله گوی و خوش‌الحان

مغ و مغ‌زاده، موبد و دستور                                 خدمتش را تمام بسته میان

من شرمنده از مسلمانی                                     شدم آن جا به گوشه‌ای پنهان

پیر پرسید کیست این؟ گفتند:                            عاشقی بی‌قرار و سرگردان

گفت: جامی دهیدش از می ناب                         گرچه ناخوانده باشد این مهمان

ساقی آتش‌پرست آتش دست                            ریخت در ساغر آتش سوزان

چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش                   سوخت هم کفر ازان و هم ایمان

مست افتادم و در آن مستی                             به زبانی که شرح آن نتوان

این سخن می‌شنیدم از اعضا                            همه حتی الورید و الشریان

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

از تو ای دوست نگسلم پیوند                           ور به تیغم برند بند از بند

الحق ارزان بود ز ما صد جان                          وز دهان تو نیم شکرخند

ای پدر پند کم ده از عشقم                            که نخواهد شد اهل این فرزند

پند آنان دهند خلق ای کاش                          که ز عشق تو می‌دهندم پند

من ره کوی عافیت دانم                                چه کنم کاوفتاده‌ام به کمند

در کلیسا به دلبری ترسا                                گفتم: ای جان به دام تو در بند

ای که دارد به تار زنارت                                هر سر موی من جدا پیوند

ره به وحدت نیافتن تا کی                             ننگ تثلیت بر یکی تا چند؟

نام حق یگانه چون شاید                              که اب و ابن و روح قدس نهند؟

لب شیرین گشود و با من گفت                      وز شکرخند ریخت از لب قند

که گر از سر وحدت آگاهی                           تهمت کافری به ما مپسند

در سه آیینه شاهد ازلی                               پرتو از روی تابناک افگند

سه نگردد بریشم ار او را                              پرنیان خوانی و حریر و پرند

ما در این گفتگو که از یک سو                      شد ز ناقوس این ترانه بلند

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

دوش رفتم به کوی باده فروش                   ز آتش عشق دل به جوش و خروش

مجلسی نغز دیدم و روشن                        میر آن بزم پیر باده فروش

چاکران ایستاده صف در صف                    باده خوران نشسته دوش بدوش

پیر در صدر و می‌کشان گردش                 پاره‌ای مست و پاره‌ای مدهوش

سینه بی‌کینه و درون صافی                    دل پر از گفتگو و لب خاموش

همه را از عنایت ازلی                            چشم حق‌بین و گوش راز نیوش

سخن این به آن هنیئالک                       پاسخ آن به این که بادت نوش

گوش بر چنگ و چشم بر ساغر                آرزوی دو کون در آغوش

به ادب پیش رفتم و گفتم:                     ای تو را دل قرارگاه سروش

عاشقم دردمند و حاجتمند                     درد من بنگر و به درمان کوش

پیر خندان به طنز با من گفت:                ای تو را پیر عقل حلقه به گوش

تو کجا ما کجا که از شرمت                    دختر رز نشسته برقع‌پوش

گفتمش سوخت جانم، آبی ده                 و آتش من فرونشان از جوش

دوش می‌سوختم از این آتش                  آه اگر امشبم بود چون دوش

گفت خندان که هین پیاله بگیر              ستدم گفت هان زیاده منوش

جرعه‌ای درکشیدم و گشتم                   فارغ از رنج عقل و محنت هوش

چون به هوش آمدم یکی دیدم               مابقی را همه خطوط و نقوش

ناگهان در صوامع ملکوت                    این حدیثم سروش گفت به گوش

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

چشم دل باز کن که جان بینی             آنچه نادیدنی است آن بینی

گر به اقلیم عشق روی آری                 همه آفاق گلستان بینی

بر همه اهل آن زمین به مراد              گردش دور آسمان بینی

آنچه بینی دلت همان خواهد              وانچه خواهد دلت همان بینی

بی‌سر و پا گدای آن جا را                  سر به ملک جهان گران بینی

هم در آن پا برهنه قومی را                پای بر فرق فرقدان بینی

هم در آن سر برهنه جمعی را             بر سر از عرش سایبان بینی

گاه وجد و سماع هر یک را                بر دو کون آستین‌فشان بینی

دل هر ذره را که بشکافی                  آفتابیش در میان بینی

هرچه داری اگر به عشق دهی            کافرم گر جوی زیان بینی

جان گدازی اگر به آتش عشق            عشق را کیمیای جان بینی

از مضیق جهات درگذری                  وسعت ملک لامکان بینی

آنچه نشنیده گوش آن شنوی           وانچه نادیده چشم آن بینی

تا به جایی رساندت که یکی             از جهان و جهانیان بینی

با یکی عشق ورز از دل و جان          تا به عین‌الیقین عیان بینی

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

یار بی‌پرده از در و دیوار                      در تجلی است یا اولی‌الابصار

شمع جویی و آفتاب بلند                    روز بس روشن و تو در شب تار

گر ز ظلمات خود رهی بینی                همه عالم مشارق انوار

کوروش قائد و عصا طلبی                    بهر این راه روشن و هموار

چشم بگشا به گلستان و ببین              جلوهی آب صاف در گل و خار

ز آب بی‌رنگ صد هزاران رنگ              لاله و گل نگر در این گلزار

پا به راه طلب نه و از عشق                  بهر این راه توشه‌ای بردار

شود آسان ز عشق کاری چند              که بود پیش عقل بس دشوار

یار گو بالغدو و الآصال                       یار جو بالعشی والابکار

صد رهت لن ترانی ار گویند                بازمی‌دار دیده بر دیدار

تا به جایی رسی که می‌نرسد               پای اوهام و دیدهی افکار

بار یابی به محفلی کآنجا                    جبرئیل امین ندارد بار

این ره، آن زاد راه و آن منزل              مرد راهی اگر، بیا و بیار

ور نه ای مرد راه چون دگران              یار می‌گوی و پشت سر می‌خار

هاتف، ارباب معرفت که گهی               مست خوانندشان و گه هشیار

از می و جام و مطرب و ساقی              از مغ و دیر و شاهد و زنار

قصد ایشان نهفته اسراری است            که به ایما کنند گاه اظهار

پی بری گر به رازشان دانی                 که همین است سر آن اسرار

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۶ ، ۲۰:۳۲
حمید

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند         گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

 

ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت             با من راه نشین باده مستانه زدند

 

آسمان بار امانت نتوانست کشید            قرعه کار به نام من دیوانه زدند

 

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه         چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

 

شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد             صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند

 

آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع         آتش آن است که در خرمن پروانه زدند

 

کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب       تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۶ ، ۲۰:۳۰
حمید


 »فقیری به در خانه بخیلی آمد، گفت: شنیده ام که تو قدرتی از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای و من در نهایت فقرم، به من چیزی بده بخیل گفت: من نذر کوران کرده ام. فقیر گفت: من هم کور واقعی هستم، زیرا اگر بینا می بودم، از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم.  «

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۶ ، ۲۰:۲۹
حمید