human capital یا سرمایه انسانی چیست؟
عبارت
« سرمایه انسانی » یکی
از پراستفادهترین «استعاره»ها در اقتصاد است. این عبارت از این جهت استعاری است
که ما را در فهم اینکه چرا و چگونه میتوان در مورد کارآیی انسان مانند کارآیی
دیگر منابع تولید، مانند ماشینها، استدلال کرد. آن کالاها «سرمایه» نامیده میشوند،
پس ما میتوانیم تحلیلهای خود را از ماشینها به انسانها تعمیم دهیم تا بتوانیم
انتخابهای آنها را در راستای افزایش کارآیی و در نتیجه ثروت شان، درک کنیم.
به طور کلی، اقتصاددانان چیزی را «سرمایه» میدانند که در فرآیند
تولید نقشی بر عهده داشته باشد. ما میتوانیم در مورد افراد، اینگونه استدلال کنیم
که ما به طرق مختلف روی خودمان «سرمایهگذاری» میکنیم تا بتوانیم کارآیی خود را
افزایش دهیم.
بنابراین «سرمایه انسانی» ما مجموعه دانش، مهارتها، استعدادها و
تحصیلاتی است که ما در طول سالها کسب کردهایم. اگر همه عوامل دیگر را برای همه
افراد یکسان فرض کنیم، افرادی که سرمایه انسانی بیشتری داشته باشند یا حداقل در
مورد شغل خود سرمایه انسانی بیشتری داشته باشند، از کارآیی بیشتری برخوردار بوده و
دستمزد بالاتری دارند.
البته اینجا فرض «یکسان گرفتن دیگر عوامل» بسیار
مهم است؛ چرا که تنها سرمایه انسانی نیست که میزان دستمزد را مشخص میکند. دستمزدهای
ما همچنین به عرضه و تقاضای کاری که انجام میدهیم و کارآیی دیگر سرمایههای موثر
در شغل ما، بستگی دارد. برای مثال در بسیاری از کارها حتی ماهرترین کارگرها هم نمیتوانند
به اندازه ماشینآلات موجود در آن حرفه کارآیی و تولید داشته باشند.
مفهوم سرمایه انسانی، مخصوصا از این جهت مهم است که چرا ما موقعیتهای
شغلی فعلی را برای کسب تحصیلات بیشتر رها میکنیم. برای مثال، از دیدگاه یک
اقتصاددان، رفتن به دانشگاه سرمایهگذاری بر روی سرمایه انسانی یک فرد است و برای
مثال تفاوتی با تعمیر یا بهبود یک ماشین برای تولید بیشتر و بهتر ندارد.
مخارج مستقیم دانشگاه (برای مثال شهریه، خوابگاه، کتابها و ...)
قسمتی از این سرمایهگذاری است، ولی دانشگاه یک هزینه
فرصت نیز میطلبد: درآمدی که ما میتوانستیم با کار کردن به جای ادامه تحصیلات در
دانشگاه کسب کنیم. البته، فرض ما بر این است که این مخارج کمتر از افزایشی است که
کسب تحصیلات میتواند در درآمد ما در طول زندگیمان ایجاد کند.
سرمایه انسانی همچنین میتواند در درک پدیدهای که ذهن بسیاری را به
خود مشغول ساخته، بسیار مفید باشد: پدیدهای که «شکاف درآمدی جنسی». منتقدان همیشه
بر روی این مساله که زنان به طور متوسط، در مقابل هر یکدلار دستمزد برای مردان
فقط 75 سنت دستمزد دریافت میکنند و این را اثباتی بر مدعای تبعیض بر ضد زنان در
بازار کار میدانند.
واقعیتی که آنها به آن اشاره میکنند کم و بیش درست است. مشکل
اینجاست که این مساله نه به تبعیض در بازار کار، بلکه به انتخابهایی باز میگردد
که زنان و مردان برای سرمایه انسانی خود اتخاذ میکنند. در مقابل، این سرمایهگذاریها
نیز اثر مستقیمی بر روی دستمزد ایشان میگذارد.
برای مثال، اگر زنان نسبت به مردان از علاقه کمتری برای ادامه تحصیل
در رشتههایی که تقاضای بیشتری برای آنها وجود دارد داشته باشند، دیگر مساله تبعیض
نیست، بلکه آنها سرمایهگذاری را «انتخاب» کرده اند که تقاضای
کمتری برای آن وجود دارد و در نتیجه دستمزد کمتری نیز در انتظارشان خواهد بود.
برای مثال در آمریکا، زنان نسبت به مردان کمتر در علوم انسانی (که تقاضای بیشتری
برایشان وجود دارد) و بیشتر در علوم مهندسی و ریاضی ( که تقاضای کمتری دارند)
ادامه تحصیل میدهند. دوباره باید تاکید کنم که اینجا
بحث بر روی توانایی افراد نیست، بلکه در مورد انتخابهای ایشان در مورد سرمایه
انسانی خودشان است.
همچنین این تصور نیز وجود دارد که دستمزد کمتر زنان به خاطر تصور
فرهنگی اشتباهی است که طبق آن زنان مسوولیت تربیت فرزندان را بر عهده دارند. در
این مورد باید گفت زنانی که قسمتی از زمان شان را صرف مراقبت از فرزندانشان میکنند
این ریسک را میپذیرند که سرمایه انسانی شان دچار «تنزل»
گردد، چرا که زمانی که صرف فرزندانشان میکنند، میتوانستند صرف بهبود سرمایه
انسانی شان در زمینه کاری شان کنند.
زنانی که نقش بیشتری را نسبت به شوهرشان در تربیت فرزندانشان دارند،
اصولا انتخابهای دیگری را برای بهبود سرمایه انسانی شان انجام میدهند که آنها را
وارد شغلهایی با انعطاف پذیری بیشتر میکند (مانند تدریس). این نوع شغلها به طور
متوسط از دستمزدهای کمتری برخوردارند.
مطالعات دقیقی که بر روی شکاف درآمدی جنسی انجام شده، نشان میدهد
که اگر تفاوتهای موجود در سرمایهگذاری بر سرمایه انسانی در زنان و مردان را
تصحیح کنیم، شکاف درآمدی از بین میرود. چنان که بنا به آمار موجود، زنان و مردانی
که از سرمایه انسانی نسبتا یکسانی برخوردارند، دستمزدهای نسبتا یکسانی نیز دریافت
میکنند ( به طور دقیق دستمزد مردان 2 درصد بیشتر از زنان است) .
سرمایه انسانی ابزار توضیحی بسیار قدرتمندی در اقتصاد است، به طوری
که میتواند ما را در فهم اینکه چرا افراد در آموزش و تحصیل سرمایهگذاری میکنند
یا هزینههای مستقیم و فرصت رفتن به دانشگاه را میپردازند و اینکه این سرمایهگذاریها
چگونه در درآمد آینده آنها نقش دارد.
مفهوم
سرمایه انسانی چیست؟
در واقع، "سرمایه ی انسانی" ترکیبی متناقض و عجیب و غریب
است که با "زبان جدید" معاصر، یعنی همان گفتار نئولیبرال تحمیل شده است.
انگار که "سرمایه" این هیولای سرد، این انباشت کار مرده، که نمی تواند
ادامه ی حیات دهد مگر با مکیدن مداوم خون کار زنده، در حالی که میلیاردها انسان بی
گناه را به فقر و بیکاری محکوم می کند، می تواند نشانه ای از انسانیت داشته باشد.
اقتصاد دانان، مدیران، مردان سیاست یا هر آدم معمولی که گستاخانه از
این عبارت استفاده می کنند، در واقع غیر انسانی بودن این نوع نگرش به دنیا را به
نمایش می گذارند که در آن هر کس و هر چیز مجبور است موجودیت خود را با ترازویی که
یک وزنه ی ارزشمند بیشتر ندارد بسنجد: وزنه ی ارزش کالائی.
اما منظور آنها از سرمایه ی انسانی چیست؟ جواب ساده است: قدرت کار
حقوق بگیران. یعنی مجموعه ی اختیارات و توانایی های فیزیکی (مانند زور بازو،
استقامت، مهارت ، کاردانی)، توانایی های اخلاقی (مانند شجاعت، پشتکار، وجدان
کاری)، توانایی های عقلانی (مانند اطلاعات عمومی، تخصص، تخیل و هوشمندی)، توانایی
های زیبایی شناسی (ذوق و سلیقه) و توانایی های معاشرتی (قدرت
معاشرت و مذاکره) و حقوق بگیران می توانند این توانایی ها را در بازار کار به فروش
برسانند.
آنهایی که قدرت کار را به عنوان یک سرمایه ی انسانی نشان می دهند،
درواقع می خواهند به خود و به کارمندان بقبولانند که هر کس با قدرت کاری خود صاحب
سرمایه ای است که باید آن را به سود دهی برساند. ارزش آن را حفظ کند و حتی بالا
ببرد. با تعلیم و تربیت مداوم خود، با تجربه ی کاری خود، با شغل خود، حفاظت از
سلامتی خود، فعالیت های فرهنگی و تفریحی، معاشرتهای شخصی و غیره.
هر کس بایستی به شیوه ی یک بنگاه سرمایه داری، در هر یک از ابعاد
وجودی خود، یک مرکز بالقوه برای جمع آوری ثروت مالی ببیند و در این راه عمل کند. پس
وظیفه ی هر کس است که به شیوه ی یک سرمایه دار رفتار
کند. سرمایه داری که سرمایه اش چیزی جز شخص خودش نیست. همه سرمایه
دارند و همه کارفرما و رئیس خود هستند.
به سراغ آن وقاحت یا حماقتی برویم که بازهم حرف از سرمایه می زند (
یعنی از امکان ارزش گذاری و ثروت اندوزی)، هنگامی که صحبت از نیروی کار تمام
آنهایی است که وضعیت خود را منتهی و خلاصه شده در کارهای ناپایدار ، بی آینده و یا
بی کاری می بینند و حتی به سادگی جزو مطرودین از نظر اجتماعی ـ اقتصادی به حساب می آیند. که تازه تعدادشان نیز رو به فزونی
است. فقط به خاطر اینکه کمتر موفق شده اند قدرت کاری خود را به عنوان یک کالا
به فروش برسانند واصلا نتوانسته اند آن را به عنوان سرمایه به سود دهی برسانند.
وقاحت و حماقت به همان اندازه بی شرمانه و ابلهانه هستند، زمانی که
فرمول "سرمایه ی انسانی" برای کسانی به کار برده می شود که نیروی
کاریشان را با حقوقهای پایین مبادله می کنند. این افراد نیز به علت گسترش سیاست نئولیبرال،
چه در جنوب و چه در شمال [کره زمین]، تعدادشان رو به فزونی است.
با چنین وقاحت و حماقتی است که سعی می کنند به مردم بقبولانند که اگر
بیکار مانده اند، یا اگر در بدبختی کارهای پست و نا پایدار گیر کرده اند مقصر فقط
خودشان هستند. چرا که شاید چیز درخوری برای فروش ندارند یا اگر دارند، بلد نیستند
آن را به درستی عرضه کنند. به این ترتیب است که تمام آن ساختارهایی که مسئول پخش
یا تصاحب ناعادلانه ی امکانات مالی،
اجتماعی و فرهنگی هستند، به یکباره از نظرها دور می مانند.
امکاناتی که در جامعه حالت نمادین دارند و این ساختار ها باعث می
شوند که سرمایه ی جوانی که از محیط های مردمی محله های حومه ی شهر می آید شانس
کمتری در برابر جوانی که از محیط های مرفه می آید داشته باشد.
مفهوم سرمایه انسانی، که به شکل روان پریشانه ای فردگراست، تمام
روابط اجتماعی که تحت تاثیر جبرهای کمابیش قدرتمندی هستند را در اراده گرایی و عزم
شخصی خلاصه می کند. همان مفهومی که اصطلاح عامیانه " خواستن توانستن
است" در بر دارد.
راجع به آن قسمت از حقوق بگیرانی که هنوز شانس داشتن یک شغل پایدار و
متناسب را دارند، همین فرمول به آنها این عقیده را می دهد که این مزیت را مدیون
سرمایه ی انسانی خودشان هستند و این تفکر باعث می شود که آنها نه تنها با حقوق بگیرانی که
در وضعیت پایین تری قرار دارند احساس درک و همبستگی نداشته باشند، بلکه متقاعد می
شوند که باید برای حفظ و رشد این سرمایه ی ارزشمند شان مدام در تلاش باشند.
به این ترتیب، موجودیت خارج از محیط کارشان را نیز،
در تمام ابعاد آن، به یک بنگاه دائمی جذب و جمع امکانات و هر منبع درآمدی که
بتواند در بازار کار گران تر و ارزشمند تر شود تبدیل می کنند.
اما اگر هر شخصی کارفرمای کوچکی باشد، خود مکانیسم استثمار سرمایه
داری نیز به یکباره از نظرها محو می
شود. چرا که حقوق بگیر، به عنوان مدیر یک سرمایه ی انسانی، دیگر به دنبال فروش
نیروی کار انسانی به سرمایه نیست. نیروی کاری که عملی کردن آن،
(یعنی به فعل درآودنش به شکل یک کار با مدت، شدت، کیفیت و بالاخره قدرت تولید
تعیین شده) می تواند ارزشی بیش از ارزش واقعی اش به آن ببخشد و به این ترتیب با
دادن ارزشی بیش از قیمت خرید آن به سرمایه، باعث ایجاد یک ارزش مجازی شود.
فرض بر این است که باید خدماتی را به فروش رساند که دستمزد آن معادل
قیمت واقعی اش می باشد یعنی معادل پولی دقیق آن.[ این بدان معنی است] که هیچ
امکانی برای استثمار بین سرمایه و کار مزدی وجود ندارد. فقط یکی می تواند نسبت به
دیگری از قدرت بازار وسیع تری بهره مند شود.
براین همه باید اضافه کرد که در انتها، اطلاق سرمایه به یک کالای
ساده یعنی نیروی کار اعمال نوعی از فتیشیسم (بت وارگی ) است به معنایی که مارکس از
آن استفاده می کرد.. یعنی بگذاریم چنین برداشت شود که به این بهانه که سرمایه
"ارزشی در روند " و یا ارزشی قادر به حفظ و توسعه خویش در طی یک دوره ی
دایره وار ناایستا می باشد که گاه شکل کالا می گیرد گاه شکل پول ، پس هر کالائی (و
از جمله نیروی کار) و یا هر مقدار پولی هم گویا خود سرمایه است.
بدین ترتیب مجددا شرایطی را که منحصرا وجود سرمایه را امکان پذیر می
سازد از نظرها محو می کنیم: یعنی استثمار نیروی کار به شکل مزد بگیری آن. تغییر شکل نیروی کار به کالا و پیش فرض آن یعنی سلب
مالکیت کارگران و حقوق بگیران از نیروی کارشان و از ابزار اجتماعی تولید .و این در
حالی است که این امکانات ثمره انباشت بهره کشی از خود آنان می باشد. صحبت از
سرمایه برای آن چیزی که به این ترتیب متضاد خود کلمه ی سرمایه است، در عین حالی که
متضاد منشا تولید آن نیز می باشد، وارونه کردن تمامی روابط تولید سرمایه داری است
و به این ترتیب غیر قابل فهم کردن آن. و این یعنی دنیای وارونه.
مفهوم سرمایه انسانی ابداع اقتصاد دان آمریکایی تئودور ویلیام شواتز
در سالهای 1950 است. این مفهوم توسط همکار و هموطنش گری استانلی بکر متداول شد که
همراه میلتون فریدمن مکتب شیکاگو را بوجود آوردند.
سرمایه انسانی عبارت است از مجموعه دانش و مهارتهای جمع شده در نیروی
انسانی یک سازمان . سرمایه انسانی مستلزم سرمایه گذاری بر روی نیروهای انسانی یک
مجموعه به منظور بالا بردن بازدهی آنهاست .
تفاوت منابع انسانی و سرمایه انسانی
منابع انسانی: افراد در یک جامعه یا سازمان را شامل می شود
سرمایه انسانی: مجموعه دانش و مهارتهای افراد در سازمان و جامعه
مفهوم
مدیریت سرمایه انسانی
هر فردی در هر شغلی که کار می کند از طریق تجربه و آموزش به مهارت
هایی دست پیدا می کند. با گذشت زمان دانش و بهره وری آنها زیاد و بر موفقیت سازمان
تاثیر می گذارد. بهره وری سازمان همراه با توسعه دانش و تجربه کارکنان ارتقا می
یابد. لذا سازمان با توسعه دانش ومهارت کارکنان، آنها را تبدیل به سرمایه های
سازمانی می کند. با گذشت زمان کارکنان نقش اصلی در موفقیت سازمان خواهند داشت. به
این سرمایه نهفته در کارکنان سرمایه انسانی می گویند. برای درک مفهوم مدیریت سرمایه انسانی (Human Capital Management)، بهتر است
ابتدا معنی خود سرمایه (Capital) را بررسی کنیم.
سرمایه به کالاهای بادوام از پیش تولید شده می گویند که بیشتر به
تولید محصولات و خدمات کمک می کند. به بیان ساده تر، سرمایه به هر نوع محصول یا
خدمت تولیدشده گفته می شود که افراد یا سازمان را در تولید و ارائه ستاده باکیفیت
توانمند می سازد. بعبارت دیگر سرمایه نقش کاتالیزگر را در بهره وری سازمان ها
دارد. (کاتالیزورها مواد شیمیایی هستند که در فرایندهای شیمیایی باعث افزایش سرعت
واکنش میشوند و در اینجا به معنی افزایش اثربخشی و بهره وری است).
سرمایه
انسانی چیست؟
کارکنان شاهراه یا قلب هر سازمانی محسوب می شوند. هیچ سازمانی بدون
کارکنانش قادر به بقا نیست. سازمان ها با کمک افراد راه اندازی و به موفقیت و بهره
وری نائل می شوند. کارکنان بخش زیادی از وقتشان را در ادارات و دفاتر مشغول کار
هستند و در راستای تحقق اهداف و آرمان های سازمان تلاش می کنند. اگر کارکنان همیشه
برانگیخته شوند، نسبت به سازمان احساس وابستگی و تعلق می کنند. در نتیجه نهایت
تلاششان را بکار می گیرند تا هداف سازمان محقق شود.
هر کارمند در هر شغلی که کار می کند از طریق تجربه، آموزش و مشاهده
مجموعه مهارت هایی را کسب می کند. بنابراین کارکنان با ارتقا دانش خود، بهره
وریشان را نیز بهبود می بخشند. در نتیجه به موفقیت سازمان کمک می کند. “به توسعه دانش و تجربه کارکنان در طول مسیر شغلی و
کاری که به افزایش بهره وری سازمان کمک می کند” سرمایه انسانی می گویند.
هرکارمندی در طول مسیرکاری خود در سازمان تلاش می کند تا با ارتقا
مهارت هایش، به جایگاه بهتری دست یابد. “به مجموعه مهارت ها، صفات، دانش و تخصص
کارکنان که بیشترین نقش اصلی را در افزایش بهره وری سازمان دارند” سرمایه انسانی
گفته می شود.
هر سازمانی پول و منابع اش را بر روی آموزش کارکنان جدید سرمایه
گذاری می کند. در مقابل کارکنان تلاش می کنند، دانش موجود خود را ارتقا بخشند تا
به افزایش بهره وری سازمان کمک کنند. اصطلاح سرمایه انسانی توسط لویس (Lewis) در کتاب
“Economic Development with Unlimited Supplies of Labor”
معرفی شد.
مدیریت سرمایه انسانی
چیست؟
مدیریت سرمایه انسانی به مدیریت کارکنان سازمان اشاره دارد که در
رسیدن به بهره وری کلی سازمان نقش بسیار مهمی ایفا می کنند. اگر بخواهیم از دیدگاه
یک غیر متخصص آن را تعریف کنیم، به مدیریت نیروی کار سازمان، مدیریت سرمایه انسانی
می گویند.
مدیریت سرمایه انسانی به عنوان فرایند جذب، آموزش، مدیریت و نگهداشت
کارکنان تعریف می شود که در فرایندهای سازمانی و تحقق اهداف نقش موثری دارند.
بعلاوه بیشتر بر روی نحوه برخورد سازمان با کارکنان تمرکز دارد. به کارکنان نباید
تنها به عنوان کارگر محض نگاه کنید. مدیران ارشد باید متضمن رشد و توسعه همه
کارکنان در سازمان باشند تا متعاقبا آنها منجر به رشد و توسعه سازمان شوند.
هدف اصلی هر سازمانی باید آموزش کارکنان باشد تا در آینده تبدیل به
منابع کارامدی شوند. در مدیریت سرمایه انسانی، کارکنان منابع مهم سازمانی هستند که
نقش قابل توجهی در بهره وری سازمان ایفا می کنند. توسعه و مدیریت افراد درسازمان
درکنار حوزه های اصلی مسئولیت پذیریشان، آنها را در آینده تبدیل به منابع حیاتی
سازمان می کند. همچنین با تضمین به مشارکت و کمک در سازمان، نقش صد در صدی را در
موفقیت سازمان ایفا می کنند.