کافی نت حمید

... امروز همان فردایی است که در انتظارش بودیم

کافی نت حمید

... امروز همان فردایی است که در انتظارش بودیم

کافی نت حمید

از لحظات لذت ببریم. لحظه لحظه ها، دقایق و ساعت زندگی مان را می سازند
زندگی را زیبا نقاشی کنیم
راه های ارتباطی با ما
Telegram: @CnHamid
Instagram: mddrngiprnd
Www.CnHamid.ir

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

روزی روزگاری از روزگاران قدیم و در زمان های دور، در همین حوالی مردی زندگی می کرد که همیشه از زندگی خود گله مند بود او ادعا میکرد "که بخت با من یار نیست" چرا که شانس من خوابیده و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من هم هم بهبود نمی یابد. 
پس نزد پیر خردمندی رفت تا او را راهنمایی کند پیر چون اصرار او را دید وی را پند داد تا برای بیدار کردن بخت خود به فلان کشور نزد جادوگری توانا برود. تا بقول خودش بفهمد که چرا شانسش همیشه خواب است و چکار باید بکند تا او از خواب برخیزد.

او برای خود توشه­ای برداشت و عازم شد رفت و رفت تا در جنگلی سرسبز به گرگی رسید. گرگ  که بی حال به نظر میرسید پرسید: ای مرد کجا می روی؟
مرد جواب داد: می روم نزد جادوگر تا بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست
گرگ گفت: میشود از او بپرسی که چرا من هر روز گرفتار سر دردهای وحشتناک می شوم؟ و نمی توانم شکاری برای خود پیدا کنم؟
مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد پس به مزرعه ای وسیع رسید که دهقانانی بسیار در آن سخت کار می کردند.
یکی از کشاورزها جلو آمد و گفت: ای مرد کجا می روی ؟
مرد جواب داد: پی بختم می­روم. 
کشاورز گفت: می شود از او بپرسی که چرا پدرم وصیت کرده است من این زمین را از دست ندهم زیرا ثروتی بسیار در انتظارم خواهد بود، در صورتی که در این زمین هیچ گیاهی رشد نمیکند و حاصل زحمات من بعد از پنج سال سرخوردگی و بدهکاری است ؟
مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد. 
او رفت و رفت تا به شهری رسید که مردم آن همگی در هیئت نظامیان بودند و گویا همیشه آماده برای جنگ. چرا که جنگ برای آن سرزمین تمامی نداشت.
شاه آن شهر او را خواست و پرسید: ای مرد این جا چکار می کنی و به کجا می روی؟
مرد جواب داد: من از راه دور می­آیم و می روم نزد جادوگر تا بختم  را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!

شاه گفت: ای مرد برای من از او بپرس که چرا من همیشه در وحشت دشمنان بسر می برم، ترس از دست دادن تاج و تختم را دارم و با ثروت بسیار و سربازان شجاع تاکنون در هیچ جنگی پیروز نگردیده ام ؟
مرد خوب به حرف شاه گوش کرد پس اجاز گرفت تا به راه خود ادامه دهد.
پس از راهپیمایی بسیار بالاخره جادوگری را که در پی اش راه ها پیموده بود را یافت و ماجراهای سفر را برایش تعریف کرد.
جادوگر بر چهره مرد مدتی نگریست سپس رازها را با وی در میان گذاشت و گفت :از امروز بخت تو بیدار شده است برو و از آن لذت ببر
و مرد با بختی بیدار باز گشت...

به شاه شهر نظامیان گفت: تو رازی داری که وحشت برملا شدنش آزارت می دهد، با مردم خود یک رنگ نبوده­ای، در هیچ جنگی شرکت نمی کنی، از جنگیدن هیچ نمی دانی، زیرا تو یک زن هستی و چون مردم تو زنان را به پادشاهی نمی شناسند، ترس از دست دادن قدرت تو را می آزارد.

و اما چاره کار تو ازدواج است، تو باید با مردی ازدواج کنی تا تو را غمخوار باشد و همراز، مردی که در جنگ ها فرماندهی کند و بر دشمنانت بدون احساس ترس بتازد.

شاه اندیشید و سپس گفت: حالا که تو راز مرا و نیاز مرا دانستی با من ازدواج کن تا با هم کشوری آباد بسازیم.

مرد خنده ای کرد و گفت: بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر تو نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است! 
و رفت...  تا به شهر دهقانان و کشاورزان رسید به دهقان گفت: وصیت پدرت درست بوده است، شما باید در زیر زمین بدنبال ثروت باشی نه بر روی آن، در زیر این زمین گنجی نهفته است، که با وجود آن نه تنها تو که خاندانت تا هفت پشت ثروتمند خواهند زیست.
کشاورز گفت: پس اگر چنین است تو را هم از این گنج نصیبی است، بیا باهم شریک شویم که نصف این گنج از آن تو می باشد.  تا تو هم خوشبخت شوی.
مرد خنده­ای کرد و گفت: بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر گنج نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است!

و رفت...  تا که به جنگل سرسبز و گرگ رسید گرگ پیر هم  از خواست تا آنچه بر او گذشته را برایش تعریف کند مرد قصه ما تمام ماجرا را برایش تعریف کرد و سپس گفت: "سردردهای تو از یکنواختی خوراک است اگر بتوانی مغز یک انسان کودن و تهی مغز را بخوری دیگر سر درد نخواهی داشت!

بله دوستان! شما هم اگر جای گرگ بودید چکار می کردید؟ 
درست است! گرگ کمی فکر کرد و با خود اندیشید که دیگر کودن تر و تهی مغز از این آدم از کجا پیدا کنم ؟ پس هم همان کاری را کرد که شاید شما هم می کردید، مرد بیدار بخت قصه ی ما را به جرم غفلت از بخت بیدارش درید و مغز او را خورد.

 دیوانگی است قصه‌ی تقدیر و بخت نیست
از نام سرنگون شدن و گفتن این قضاست

در آسمان علم، عمل برترین پر است
در کشور وجود هنر بهترین غناست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۶ ، ۱۲:۲۲
حمید


اصطلاح آهن زنگ نزن به چه معناست؟ به علت فعال بودن فلز آهن وقتی در مجاورت اکسیژن و رطوبت قرار می گیرد ، اصطلاحا ((زنگ می زند)). در واقع آهن با اکسیژن تشکیل اکسید آهن داده که قرمز رنگ بوده و روی آن را می پوشاند. برای استفاده بهتر از آهن و جلوگیری از زنگ زدن آن، آن را گالوانیزه می کنند . در این روش آهن را با فلز روی پوشش می دهند و در نتیجه زمانی که آهن گالوانیزه در معرض محیط مرطوب قرار می گیرد زنگ نمی زند.

اصطلاح آهن زنگ نزن در مورد این فلز اشتباه رایجی است. زمانی که کربن به آهن اضافه شود ، تبدیل به آلیاژ می شود و از حالت عنصری خارج می شود. به این آلیاژ، فولاد گفته می شود که خواصی بهتر از آهن دارد. یک نوع از این فولادها، فولاد زنگ نزن هستند که علاوه بر آهن و کربن عناصری دیگری مانند کروم به آن اضافه شده که باعث ایجاد مقاومت در برابر زنگ زدن در آنها می شود.

پس اصطلاح آهن زنگ نزن اشتباه بوده و فولاد زنگ نزن صحیح می باشد.

موارد کاربرد:

مخازن نگهدارنده موادشیمیایی لوازم آشپزخانه لوله های صنعتی نمای خارجی بناها استراکچرها صنایع پتروشیمی کاغذسازی قند و نیشکر همچنین کشتی سازی این دسته ازفولادهای ضدزنگ هردو ساختار متالورژیکی مربوط به فاز های فریت و آستنیت را  همزمان درخود داشته از این رو آنها را فولادهای ضدزنگ duplex نیز نامگذاری کرده اند. این فولادها حاوی مقادیری از عنصر نیکل به منظور پایدارکننده فازآستنیت و حصول خواص انعطاف پذیری، همچنین مقادیری از عنصر کروم به منظور پایدارکننده فازفریت و حصول خواص استحکام و چقرمگی مناسب در فولاد می باشند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۶ ، ۱۲:۰۸
حمید

* نام : علی

 * لقب : هادی ، نقی

* کنیه : ابوالحسن

 

* نام پدر : محمد ( حضرت امام جواد (ع) )

* نام مادر : سمانه مغربیه

* تاریخ ولادت : 15 ذی الحجه سال 212 هجری قمری

* محل ولادت : مدینه طیبه

* مدت عمر شریف : ۴۲ سال

* مدت امامت : 33 سال

* تعداد فرزندان : 4 پسر و 1 دختر

* تاریخ شهادت : 3 ماه رجب سال 254 هجری

* علت و نحوه شهادت : طعام زهر آلود

* نام قاتل : متوکل عباسی

* محل دفن : سامراء

 





 


















حضرت امام ابوالحسن ، علی النقی الهادی( علیه السلام ) ، ملقب به « امام هادی (ع) » ، دهمین پیشوای شیعیان ، در 15 ذی الحجه سال 212 هجری قمری ، در اطراف مدینه منوره ، در محلی به نام " صریا " متولد گشت.
پدر بزرگوارشان ؛ حضرت
 امام جواد (ع) و مادرشان، بانوی گرامی؛ سمانه مغربیه است که بانویی بافضیلت و باتقوا بود.
امام هادی
(ع) در سن 6 یا 8 سالگی ، یعنی در سال 220 هجری، پس از شهادت پدر ارجمندشان ؛ حضرت امام جواد(ع) به امامت رسیدند. 

مدت 33 ساله امامت حضرت هادی الائمه (ع) با خلافت معتصم، واثق، منتصر، مستعین، معتز و متوکل عباسی معاصر بود.
آن حضرت و فرزند گرامی ایشان ؛ امام حسن عسکری
( علیهما السلام ) ، به « عسکریین » شهرت یافتند ، زیرا خلفای بنی عباس ، ایشان را از سال 233 به سامرا ( عسکر ) برده و تا آخر عمر پربرکتشان در آنجا ، تحت نظر قرار دادند.

حضرت امام هادی ( علیه السلام ) به القاب دیگری مانند : « نقی » ، « عالم » ، « فقیه » ، « امین » و « طیب » ، شهرت داشت و کنیه مبارک ایشان نیز « ابوالحسن » است.
امام
 علی النقی (ع) ، دارای نفس زکیه و عزمی راسخ و همتی عالی بود و عظمت شخصیت آن بزرگوار (ع) به قدری زیاد است که دوست و دشمن را به اعتراف واداشته است.
قسمتی از این اعترافات ، مبتنی بر شخصیت آن امام همام
(ع) به لحاظ معنوی و اخلاقی و بخشی دیگر ناشی از ابعاد علمی آن حضرت(ع) و شمه ای هم ، نتیجه کراماتی است که از آن بزرگوار (ع) صادر شده است.

آن حضرت(ع) ، سرانجام در 3 ماه رجب سال 254 هجری قمری و در سن 42 سالگی ، توسط متوکل عباسی به شهادت رسید و مرقد شریف ایشان هم ـ در جوار مرقد فرزند بزرگوارشان ؛ حضرت امام حسن عسکری(ع) ـ در شهر سامراء، ملجاء و پناه شیعیان و عاشقان است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۶ ، ۱۱:۵۸
حمید

اعضا و جوارح ملخ
امیرمؤمنان علیه‏السلام در خطبه‏ای، ضمن توجه به اعضا و جوارح مَلخ، درباره شگفتی‏های آفرینش آن، چنین می‏فرماید: «اگر می‏خواهی، در مورد شگفتی ملخ سخن بگو که خدا برای او دو چشم سرخ و دو حدقه چونان ماه تابان آفرید، و به او گوش پنهان، و دهانی متناسب اندامش بخشید. ملخ، حواسی نیرومند و دو دندان پیشین دارد که گیاهان را می‏چیند، و دو پای داس‏مانند که اشیا را برمی‏دارد. کشاورزان از آن‏ها می‏ترسند و قدرت دفع آن‏ها را ندارند؛ گرچه همه متحد شوند. ملخ‏ها، نیرومندانه وارد کشتزار می‏شوند و آن چه میل دارند می‏خورند، در حالی که تمام اندامشان به اندازه یک انگشت باریک نیست.
آفرینش مورچه
امیرمؤمنان علی علیه‏السلام در خطبه‏ای درباره شگفتی‏های آفرینش مورچه چنین می‏فرماید: «به مورچه و کوچکی جثه آن بنگرید، که چگونه لطافت خلقت او با چشم و اندیشه انسان درک نمی‏شود. نگاه کنید چگونه روی زمین راه می‏رود و برای به دست آوردن روزی خود تلاش می‏کند. او دانه‏ها را به لانه خود منتقل می‏سازد و در جایگاه مخصوص نگه می‏دارد. در فصل گرما برای زمستان تلاش کرده و به هنگام درون رفتن، بیرون آمدن را فراموش نمی‏کند. روزی مورچه تضمین گردیده و غذاهای متناسب با طبعش آفریده شده است... اگر در مجاری خوراک و قسمت‏های بالا و پایین دستگاه گوارش و آن چه در درون شکم او از غضروف آویخته به دنده تا شکم، و آن‏چه در سر اوست از چشم و گوش اندیشه کنی، از آفرینش مورچه دچار شگفتی شده و از وصف او به زحمت خواهی افتاد. پس بزرگ است خدایی که مورچه را بر روی دست و پایش بر پا داشت و پیکره وجودش را با استحکام قرار داد و در آفرینش آن، هیچ قدرتی او را یاری نداد و هیچ آفریننده‏ای کمکش نکرد.
رنگ ‏آمیزی شگفت‏ انگیز طاووس
طاووس، از زیباترین پرندگان است که هر بیننده‏ای را در نگاه نخست، متوجه رنگ‏آمیزی شگفت‏انگیز پرهای خود می‏سازد. امیرمؤمنان علی علیه‏السلام به تشریح عظمت آفرینش طاووس پرداخته و می‏فرماید: «از شگفت‏انگیزترین پرندگان در آفرینش، طاووس است که خداوند آن را در استوارترین شکل موزون بیافرید و رنگ‏های پر و بالش را به نیکوترین رنگ‏ها بیاراست؛ با بال‏های زیبا که پرهای آن به روی یکدیگر انباشته شده و دُم کشیده‏اش که چون به سوی ماده پیش می‏رود، آن را چونان چتری گشوده و بر سر خود سایبان می‏سازد، گویا بادبان کشتی است که ناخدا آن را برافراشته است.... اگر رنگ‏های پرهای طاووس را به روییدنی‏های زمین تشبیه کنی، خواهی گفت: دسته گلی است که از شکوفه‏های رنگارنگ گل‏های بهاری فراهم آمده است، و اگر آن را با پارچه‏های پوشیدنی همانند سازی، پس چون پارچه‏های زیبای پر نقش و نگار یا پرده‏های رنگارنگ یمن است، و اگر آن را با زیورآلات مقایسه کنی، چون نگین‏های رنگارنگی است که در نواری از نقره با جواهرات زینت شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۶ ، ۱۹:۲۵
حمید


در زندگی موقعیت‌هایی پیش می‌آید که باید با افراد جدیدی روبرو شویم،‌ این موقعیت‌ها می‌توانند فرصت‌های ارزشمندی برای ما باشند. ممکن است شما بتوانید همسر آینده‌تان را پیدا کنید یا یک دوست یا همراه خوب یا یک همکار مناسب بیابید. در اینجا ۵ قانون وجود دارد که باید موقع ملاقات با افراد جدید رعایت کنید:

1.     لبخند بزنید.

2.     محکم دست بدهید.

3.     در چشمان طرف مقابل‌تان نگاه کنید.

4.     در یک جمله خودتان را معرفی کنید و بگویید چرا در آن مراسم حضور دارید و با چه کسانی آشنا هستید.

5.     درباره شخصی که با او آشنا شده‌اید سوال بپرسید.

رفتارهای مناسب در مکان‌های اجتماعی

1.     گفتن «بله» به جای «آره».

2.     اگر درخواستی دارید، از واژه‌ی لطفا استفاده کنید.

3.     تشکر کنید.

4.     هنگام قطع کردن یا ورود به یک مکالمه، عذرخواهی کنید.

5.     صحبت دیگران را قطع نکنید.

6.     وقتی کسی چیزی می‌گوید که با آن موافق نیستید، چشم‌های‌تان را گرد نکنید.

7.     وقتی کسی با شما صحبت می‌کنید به سمت دیگری نگاه نکنید.

8.     وقتی در حال صحبت با کسی هستید، موبایل‌تان را چک نکنید.

9.     مثبت‌اندیش باشید و حرف‌های منفی و انتقادات را نزد خودتان نگهدارید.

10. از جملات مودبانه استفاده کنید.

11. از میزبان تشکر کنید.

12. در مکان‌های عمومی از واژه‌های نامناسب استفاده نکنید.

13. بی‌ادب نباشید.

10 اشتباه همیشگی در آداب معاشرت

آداب معاشرت فقط مختص رفتار شما سر میز غذا نیست، آداب معاشرت انعکاسی از چشم‌انداز کلی شما در روابط اجتماعی و زندگی جمعی است. اینکه در اتوبوس شلوغ جایتان را به پیرزنی که ایستاده است ندهید، چیزی درمورد شما به همه آنهایی که بیننده هستند می فهمانداینکه حاضر نیستید لحظاتی راحتی خود را به خاطر دیگری به خطر بیندازید.

در اکثر موقعیت‌ها، تصویر و ظاهر شما بخشی از چیزی نیست که توصیف‌کننده شماست؛ بلکه همه آن چیزی است که شما را توصیف می‌کند. کسانیکه چیزی درمورد شما نمی‌دانند با تنها اطلاعاتی که در دست دارند جای خالی‌ها را پر می‌کنند، و آن چیزی نیست جز آنچه از رفتار و کردار شما می‌بینند. صرف نظر از فکری که شما درمورد خودتان دارید، یک عادت اجتماعی بد می‌تواند معیار فکر دیگران نسبت به شما شود: هر کسی که ببیند شما غذایتان را با دهان باز می‌جوید خیلی قبل از اینکه شغل یا تخصص شما را به خاطر بسپارد، آنرا به یاد خواهد آورد.

معرفی نکردن افراد
چه در یک موقعیت شغلی باشید و چه اجتماعی، اگر فراموش کنید که دو نفر را به هم معرفی کنید، بسیار زشت و ناشیانه به نظر خواهد رسید زیرا شما تنها آشنای مشترک آنها هستید.

قوانین پذیرفته شده‌ای برای نحوه معرفی کردن حرفه‌ای وجود دارد (مثل اول گفتن نام فردی که از نظر حرفه‌ای مقام بالاتری دارد)، اما هیچکدام از آنها به اندازه اینکه یادتان نرود آنها را به هم معرفی کنید، مهم نیست.

تکان ندادن به خود برای تلفن حرف زدن
تقریباً در همه موقعیت‌های اجتماعی، آنهایی که در اتاق شما شریک هستند بیشتر از کسی که به شما زنگ یا پیامک می‌زند، مستحق توجه شماست. این مسئله وقتی سر میز شام یا موقعیت شخصی مشابهی هستید، قابل‌توجه‌تر خواهد بود اما برای هر موقعیتی که تنها نباشید صدق می‌کند.

حتی اگر با افرادی کاملاً غریبه در یک صف ایستاده باشید، سعی کنید تا جایی که ممکن است تماس تلفنیتان را برای خودتان نگه دارید.

بحث کردن سر یک صورتحساب
این یک قانون ساده برای موقعیت‌های غذا‌خوری دسته‌جمعی در بیرون از منزل است: همیشه برای پرداخت کردن یا سهیم شدن در پرداخت آماده باشید. باید پیش‌بینی کنید که یکی از اعضای گروه به خود اجازه بدهد که غذایی فوق‌العاده گران سفارش دهد.

اگر چنین مسائلی بارها موجب اذیتتان بوده است، به جای اینکه در رستوران سر صورتحساب بحث کنید، در موقعیتی دیگر با آن برخورد کنید. علاوه‌براین، خیلی راحت می‌توانید در چنین موقعیتی نشان دهید که فردی بخشنده و بزرگوار هستید.

دیر رسیدن
آدمها دوست دارند که حس کنند بر آنها ارزش گذاشته می‌شود و اگر به دنبال راهی مطمئن هستید که به کسی نشان دهید هیچ ارزشی برای او قائل نیستید، دیر سر قرارتان با او برسید. می‌توانید ۲۰ دقیقه دیرتر با یک توضیح خوب و منطقی برسید اما بالاخره بهانه شما هر چه که باشد، فرد مقابل به این فکر خواهد کرد که چرا باید بیش از شما برای رابطه‌تان ارزش و احترام قائل باشد.

بخصوص در یک موقعیت کاری، در برخورد با مشتریان و رئیس، دیر رسیدن راهی بسیار عالی برای جدا کرن کارمندان توانا و ملاحظه‌کار و کارمندان بهانه‌گیر و بی‌توجه است.

تقدیم نکردن محل نشستن خود
به همان ترتیبی که بسیاری از قوانین آداب معاشرت برای این طراحی شده‌اند که فردی خودمحور به نظر نرسد، قانون "تقدیم محل نشستن خود به فردی که نیاز بیشتری به آن دارد” یکی از اصول شخصیتی اساسی انسان بوده و هیچ نیازی به بحث درمورد سیاست‌های جنسیتی ندارد.

شاید آن زن باردار یا پیرزن ناتوان آنقدرها نیازی به صندلی شما در اتوبوس نداشته باشند و شاید شما روز بسیار بدی داشته‌اید، پاهایتان درد می‌کند و اتوبوس هم پر از آدم‌های بدبخت و بیچاره است اما به هر ترتیبی هست از نیاز خود چشم‌پوشی کرده و صندلیتان را به فردی نیازمندتر تقدیم کنید.

برخورد ضعیف با پرسنل خدمات
هیچ اشکالی ندارد که با اشاره ابراز کنید که از خدماتی رضایت نداشته‌اید اما درست نیست که اگر خیلی وضع مالی خوبی ندارید یا برای هزینه‌های آن خدمات آمادگی نداشتید، از تذکر دادن خودداری کنید. به همین ترتیب، درست هم نیست که بخاطر اشکالات خیلی کوچک غذای رستوران را پس بفرستید و با کارمندان و پرسنل طوری رفتار کنید که انگار مستخدم شما هستند.

فقط درمورد خودتان حرف بزنید
خودپرستی اصلاً خصوصیت جالبی نیست. درست است که بعضی افراد بخاطر غرور و خودخواهی که دارند افراد را به سمت خود جذب می‌کنند اما دلیل نمی‌شود که شما هم از آنها تقلید کنید. اینکه در مکالمات و گفتگوها فقط خودتان حرف بزنید و به هیچکس اجازه حرف زدن ندهید هم اصلاً کار زیبایی نیست چون دقیقاً همان نتیجه را دارد.

اجازه بدهید دیگران هم نظراتشان را بگویند و وقتی از شما سوال می‌کنند نیازی نیست برای همه سوالات سه ساعت جواب بدهید. سعی کنید از دیگران سوال کنید این باعث می‌شود احساس کنند به جز خودتان برای دیگران هم ارزش قائل هستید.

رعایت نکردن آداب باشگاه‌های ورزشی
آداب باشگاه رفتن بسیار ساده است اما با اینحال خیلی‌ها هستند که با رعایت نکردن این آداب باشگاه را به محیطی ناخوشایند تبدیل می‌کنند. اینها همان‌هایی هستند که یک دستگاه ورزشی را دقایق متمادی اشغال می‌کنند بی آنکه به نظر برسد کار مفیدی با آن انجام بدهند. همان‌هایی که وزنه‌ها و دمبل‌ها را وسط باشگاه رها می‌کنند و بعد از انجام کار آن را سر جای خود قرار نمی‌دهند و ممکن است پای کسی به آنها گیر کند و موجب صدمه زدن به دیگران شوند. همان‌هایی که موقع نشستن روی دستگاه‌ها از حوله شخصی استفاده نمی‌کنند و جای عرق بدنشان را روی همه دستگاه‌ها بر جای می‌گذارند.

یک قانون کلی شاید بتواند همه باشگاه‌ها را از شر چنین افرادی خلاص کند: نباید طوری رفتار کنید که انگار مهمترین آدم روی زمین هستید. طوری رفتار کنید که در آن فضا با دیگران شریک هستید.

آرایش کردن در اماکن عمومی
آرایش کردن در محیط عمومی تجاوز به حق اجتماعی ما محسوب می‌شود؛ چه فکر کنید کسی نگاهتان می‌کند چه نه، این کار درست نیست. هر کاری که محل آن سرویس بهداشتی است، مثل گرفتن ناخن‌ها، تمیز کردن چشم ها و هر چیز مربوط به بهداشت شخصی، نیز از این جمله است.

یک سنت قدیمی می‌گوید زمانیکه در محلی عمومی هستید، از دست زدن به صورت خود خودداری کنید.

غذا خوردن با دهان باز
مثل حیوانات غذا خوردن یکی از بدترین اشتباهات اجتماعی است. این عادت زشت نه تنها شما را زیر سوال می‌برد بلکه اطرافینتان که می‌خواهند از غذای خود لذت ببرند را نیز مشمئز می‌کند.

این مسئله مخصوصاً برای خانم‌ها اهمیت بسیار زیادی دارد و نشانه یک مرد بی‌کلاس است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۶ ، ۱۹:۰۷
حمید

بسم الله الرحمن الرحیم

پیامبر صلی الله علیه و آله«:المُؤمِنُ القَوِیُّ خَیرٌ و أحَبُّ إلَى اللّه ِ مِنَ المُؤمِنِ الضَّعیفِ»

مؤمنِ نیرومند نزد خداوند بهتر و محبوب تر است از مؤمن ضعیف .(1(

همه ی ما میدانیم ورزش کردن در حد متعارف برای ما لازم است. این را همه ی ما میدانیم ولی چرا همه ی کسانی که از لحاظ جسمانی مشکلی ندارند ورزش نمی کنند؟

معمولا این دو دلیل شنیده میشود:

-1-حال ندارم

-2-وقت ندارم

حال ندارم! مگر ورزش حالیه؟ ورزش میاد حال آدمو میگیره. مقید باشید به طور منظم و در بازه زمانی مشخص ورزش کنید چه حال داشته باشید چه نداشته باشید. شده روزی 15 دقیقه ورزش کنید ولی مستمر باشه.

وقت ندارم! ببخشید 15 دقیقه از 24 ساعت خیلی وقت هست؟ با مدیریت زمان خیلی راحت میشه 15 دقیقه وقت برای ورزش کنار گذاشت؛ اینم از این!

اصلا مومن باید ورزشکار باشه؛ باید با هوای نفسش مبارزه کنه. باید روح او جسمش را کنترل کنه نه جسم او. البته باید مراقب باشیم ورزش کردنمان هم از روی هوای نفس نباشه.

طرف میره فوتبال( یا هر ورزشی مانند آن )؛ میره ورزش میکنه برای اینکه رو تیم مقابل را کم کنه! خب اینجا باز هوای نفس اومد وسط. برو کوهنوردی اونجا هیجان فوتبال را نداره تازه اگر گروهی باشه چه بهتر؛ هر وقت دلت خواست نمی تونی بایستی و استراحت کنی چون ممکنه جا بمونی یا حتی راه را گم کنی. خوبه حرکات تک نفره مثلا دراز نشست را در خانه انجام بدید البته اینم از روی هوای نفس نباشه ها. برای این نباشه هیکلت را درست کنی بری باهاش پز بدی! الی الله باشه؛ به این نیت باشه با امیال نفسانی مبارزه کنی یا اگر مثلا جنگی چیزی شد آمادگی بدنی داشته باشی. خلاصه مراقب این هوای نفس باشید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۶ ، ۱۹:۰۰
حمید

چه وقت باید احساس بزرگی کرد:


١-هر گاه از خوشبختی همه، "حتى" کسانی که دوستمان ندارند هم خوشحال شدیم. 


٢-هر گاه برای تحقیر نشدن دیگران از حق خود گذشتیم.


٣ - هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما گرفته اند هدیه دادیم. 


٤- هرگاه خوبی ما به علت نشان دادن بدی دیگران نبود. 


٥- هرگاه کمتر رنجیدیم و بیشتر بخشیدیم. 


٦- هرگاه به بهانه عشق از دوست داشتن دیگران غافل نشدیم. 


٧- هرگاه اولین اندیشه ما برای رویارویی با دشمن انتقام نبود. 


٨- هرگاه دانستیم عزیز خــدا نخواهیم شد، مگر زمانی که وجودمان آرام بخش دیگران باشد.


٩- هرگاه بالاترین لذت ما شاد کردن دیگران بود. 


١٠- هرگاه همه چیز بودیم و گفتیم: "هیچ نیستیم"


پس بیاییم بزرگ باشیم...

و بزرگ شدن را تمرین کنیم...

و بعدبزرگ شدن را تعلیم دهیم...


http://7ilife.blog.ir/post/194

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۶ ، ۱۷:۲۵
حمید

خدا

در میان دینها و طرز فکرهای گوناگون آدمیان، باور به وجود یا وجوداتی برتر به نام خُدا حضور دارد.

در دین‌های یکتاپرست جهان، مفهوم خدا به یک موجود برتر که آفریننده جهان هستی دانسته می‌شود، اطلاق می‌گردد. از جمله دین‌های یکتاپرست می‌توان به دین‌های ابراهیمی (مسیحیت، یهودیت و اسلام). در این دسته از ادیان صفات گوناگونی به موجودیت خدا نسبت داده می‌شود از جمله قدرت مطلق، علم، مهربانی، جباریت، خشم، جاودانگی، آمرزندگی، فرزانگی و غیره. این بینش مذهبی بر این باور است که خداوند جدای از این جهان وجود دارد و جهان و انسان را آفریده است.

در دین‌های دوگانه‌انگار همچون آیین زرتشت، دو موجود برتر و آفریننده در نظر گرفته می‌شود یکی سرچشمه خوبی‌ها و دیگری خاستگاه بدی‌ها، هرچند نام خدا برای موجودی که سرچشمه خوبی‌ها پنداشته می‌شود بکار می‌رود.

در باور دسته دیگری از دین‌ها از جمله بوداگرایی و هندوگرایی خدایان زیادی وجود دارند. این خدایان یا ایزدان معمولاً نمادهای جنبه‌های گوناگون جهان برتر و ماوراءالطبیعه هستند. به این‌گونه دین‌ها، دین‌های چندخدا گفته می‌شود.

در باور صوفی‌گرایان، موجود برتر یعنی خدا، (که صوفیان آن را «حق» می‌نامند) موجودی است که به هیچ‌یک از صفاتی که در جهان ما یا در ذهن ما حضور دارند منسوب نیست.

گروه دیگری (از جمله عده‌ای از صوفیان) به همه‌خدایی باور دارند. همه خداباوران یا بدیگر سخن، گروندگان به مفهوم وحدت وجود، کل همین جهان را برابر با خدا می‌دانند.

گروه دیگری نیز به خدافراگیردانی (Pantheism) باور دارند. خدا-فراگیر-دانی شکلی از خداپرستی است که معتقد است خدا دربر گیرنده جهان است ولی برابر با جهان نیست. یعنی جهان ما بخشی از خداست.

به کسانی که به آفریننده و موجودی برتر باور ندارند ناخداباور (آتئیست) گفته می‌شود.

خُدا نام اطلاق شده در فارسی به وجود آفریدگار جهان؛ اما متمایز از آن، در نظام‌های ایمانی است، خواه این خدا به صورت یکتا در یکتاپرستی مطرح باشد، یا به صورت ایزدبانو ای در کنار دیگر خدایان که در چندخدایی طرح می‌شود. همچنین چه ارتباطش را با جهان حفظ نموده باشد و چه در امورات آن دخالت نکند.خدا متداول‌ترین واژه‌ای است که به آفریدگار فراطبیعی ناظر جهان اطلاق شده‌است. متکلمان ویژگیهای گوناگونی را به مفاهیم متعدد خدا نسبت داده‌اند. از معمولترین این ویژگی‌ها می‌توان به علم مطلق، قدرت مطلق، حضور در همه جا در آن واحد، خیر اعلی بودن، بسیط بودن و وجود داشتن ضروری اشاره نمود. همچنین خدا به عنوان وجودی مجرد و شخصی وار؛ مرجع تام تعهد اخلاقی و بزرگترین موجود قابل تصور، تلقی شده‌است.

مسئله وجود خداوند همواره به عنوان یکی از سرفصل‌های مهم کاوش‌های فلسفی مطرح بوده‌است، و در طول تاریخ، فلاسفهٔ متعلق به مشرب‌های فکری مختلف، به بیان و سنجش استدلال‌هایی له یا علیه وجود خدا پرداخته‌اند.

ریشه‌شناسی و واژه‌شناسی

نوشتار اصلی: خدا (ریشه‌شناسی)

واژه خدا یا خدای از فارسی میانه xwadāy به معنی «ارباب» و «پروردگار»، و آن نیز مرتبط با واژهٔ اوستایی xᵛaδāta- (𐬓𐬀𐬜𐬁𐬙𐬀) به معنی «قائم به خود» یا «آفریدهٔ خود» است.

واژهٔ خدا را در گذشتهٔ ادبیات به صورت «خداوند» نیز نوشته‌اند و به معنی مالک و صاحب و دارنده نیز به کار برده‌اند. اگر خداوند به صورت ترکیب لغوی به کار برده شود (ترکیب وصفی یا ترکیب اضافی یا غیره) به معنای مالک و صاحب و دارنده است؛ چنان‌که سعدی می‌گوید: «وگر چه به مکنت قوی‌حال بود / خداوندِ جاه و زر و مال بود».

خداوند و خداوندگار از القاب پادشاهان و حاکمان نیز بوده است. (خداوندگار عالم، خداوند عالم، خداوندگار ما و غیره)

واژهٔ مرتبط فارسیِ «خدیو»، که هم‌معنی «خدا» است، برگرفته از واژهٔ بلخی xoadēo (χοαδηο، به معنی «ارباب») است. این واژهٔ بلخی معادل فارسی میانه xwadāy و xwadāwan و سغدی xwtʾw است که همگی این واژه‌ها ترکیبی از دو بن *xwa- (به معنی «خود») و یکی از حالت‌های بن *taw- (به معنی «توانا بودن») هستند. سیمز ویلیامز واژهٔ بلخی را ترجمهٔ (calque) واژهٔ یونانی auto-kratōr (αὐτοκράτωρ، به معنی «امپراتور») دانسته است که ترکیبی است از autos (به معنی «خود») و kratos (به معنی «توانایی»).[۶][۷]

واژهٔ God در زبان انگلیسی از واژهٔ نیا–ژرمنی *gudą و آن نیز برگرفته از نیا–هندواروپایی *ǵʰuto- (به معنی «فراخوانی شده») است. این واژه از نظر ریشه‌شناسی ارتباطی با واژهٔ good (به معنی خوب) ندارد.

نام‌های خدا

در طول تاریخ نام‌های متعددی به خدا نسبت داده شده است. این نام‌ها برای وصف خدا در نزد مردم، یا برای خواندن خدا هنگام مناجات با او، به کار رفته اند.

برخی از آن‌ها از زبان عربی وارد زبان فارسی شده‌اند. برخی از این نام‌ها عبارتند از:

خداوند، ایزد، الله، دادار، یهوه، آفریدگار، یگانه، رحمان و

گستره و فراوانی ایمان به خدا

در جهان امروز گستره ایمان به خدا در هر قاره و کشور متفاوت می‌باشد.

مفهوم خدا

مفهوم خدا یا تعریف خدا در ادیان، مذاهب و مکاتب مختلف، متفاوت است. این مفاهیم می‌توانند بسته به میزان انتزاع یا انضمام یا بر پایه اصول هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی متفاوت باشند.

رابطه خدا با دین

بین خدا و دین رابطه مستقیمی برقرار نیست و افرادی بی‌دین هستند که هم‌زمان با بی‌دینی به خدا معتقدند به این افراد دئیست گفته می‌شود. همچنین ادیانی وجود دارند که پیروانشان معتقد به وجود خدا نیستند، بودیسم و بسیاری از ادیان آسیای شرقی از این گونه هستند. اگر فردی به خدا اعتقاد نداشته باشد به او بی خدا یا خدانشناس می‌گویند و اگر کسی به وجود خدا معتقد باشد او را خداباور یا خداشناس می‌خوانند. البته بین اعتقاد به توحید یا وحدانیت خداوند (یکتاپرستی) و اعتقاد به وجود خداوند (خداپرستی) تفاوت وجود دارد.

خدا در اسلام

خداوند در بیان فلاسفه اسلامی تعریف پذیر نیست چون به حد و رسم شناخته نمی‌شود و ماهیت ندارد یعنی خدا را نمی‌توان دید و نمی‌توان آن را وصف کرد. در دین اسلام خدا یگانه است و معبودی جز او وجود ندارد او مالک تمام آسمان‌ها و زمین است اوست که انسان را آفریده و به او عقل داده است و اوست آفرینندهٔ تمام هستی و خلق او فرزندی ندارد و فرزند کسی نیست او بی‌نیاز است جز او خدایی وجود ندارد.

مسلمانان معتقدند خدا قابل تعریف نیست. از جعفر صادق حدیثی نقل شده است که: «کُلٌّ ما مَیَّزتُموها بِاَدَقِّ اَوهامکُم هُوَ مُوجودٌ مِثلُکُم مَردود اِلَیکُم» یعنی «هر آنچه شما با دقیق‌ترین افکارتان تصور کنید، آن موجودی مثل شماست (مخلوق ذهن شماست) و (به عنوان خدا) قابل قبول نیست.» لذا فکر کردن در چیستی خدا نتیجه مثبتی نخواهد داشت، ولی تفکر در صفات خدا (مانند بخشندگی، دانایی، عدالت و غیره) از کارهای پسندیده به شمار می‌رود.

 

موفق باشید...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۶ ، ۱۳:۴۰
حمید

ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﯾﻮﺳﻒ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ

ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻩ ﺑﯿﻔکنند،

ﯾﻮﺳﻒ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ!

 

ﯾﻬﻮﺩﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﻣﯿﺨﻨﺪﯼ؟! ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ...!

 

ﯾﻮﺳﻒ ﮔﻔﺖ: ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ با ﻣﻦ ﺍﻇﻬﺎﺭ

ﺩﺷﻤﻨﯽ ﮐﻨﺪ، ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ...!

ﺍﯾﻨﮏ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻣﺴﻠﻂ ﮐﺮﺩ، ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ

"ﻧﺒﺎﯾﺪ جز خدا ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺑﻨﺪﻩﺍﯼ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﺮﺩ..."

 

ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟

اَلَیْسَ اللهُ بِکافٍ عَبْدِه

 

ﺳﻮﺭﻩ ﺯﻣﺮ، ﺁﯾﻪ۳۶

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۶ ، ۱۳:۳۶
حمید

به نام خدا و با عرض سلام ادب خدمت شما بزرگواران
آیا تا کنون داستانی شنیده اید که کسی امام زمان را در خوای دیده باشد ولی صورت حضرت را ندیده باشد ؟ البته ممکن است امام را در خواب دیده باشد و صورت حضرت را هم دیده باشد و حضرت را شناخته باشد ولی همه اینها در خواب است ممکن است کسی در بیداری امام زمان را دیده باشد ولی حضرت را نشناخته باشد و ممکن است امام را دیده باشد و امام را شناخته باشد و با امام هم مدتی صحبت کرده باشد و این توفیق بزرگی است که به آسانی نصیبب هر کسی نمی شود یکی از آن داستانهای ناب و معتبر این است 
شخصی در نواحی حله سکونت داشت که او را اسماعیل بن حسن هرقلی می‏ گفتند و اهل قریه «هرقل» بود. وی در زمان من وفات یافت و من او را ندیدم ولی پسر او شمس الدین می گفت: پدرم نقل می­کرد که در ایام جوانی، جراحتی به پهنی کف دست آدمی در ران چپم پیدا شد.

این جراحت در فصل بهار می­ شکافت و خون و چرک از آن بیرون می‏ آمد و درد آن مرا از بسیاری از کارهایم باز میداشت در آن موقع در «هرقل» بودم‏ روزی آمدم به حله و رفتم بخانه سید رضی الدین علی بن طاوس و از ناراحتی خود نزد وی درد دل کردم و گفتم: می­خواهم در شهر آن را مداوا کنم.
سید اطباء حله را خواست و محل درد را بآنها نشان داد اطباء گفتند: این زخم در بالای رگ اکحل قرار گرفته و معالجه آن خطرناک است. این جراحت را باید برید ولی اگر بریدند رگ هم قطع می‏شود و شخص می­میرد.
سیّد رضی الدین بن طاوس، قدس اللَّه روحه، بمن گفت: من میخواهم به بغداد بروم، و بسا هست که اطبای آنجا حاذقتر باشند؛ بهتر اینست که تو هم بیائی.
سید  مرا با خود برد و وارد بغداد شدیم. در آنجا نیز اطباء را خواست و موضع درد را به آنها نشان داد. آنها هم همان جوابی را دادند که اطباء حله گفته بودند؛ و از این حیث دلتنگ شدم.
در این موقع سید بن طاوس فرمود: شرع تو را از لحاظ نماز گزاردن در این لباس در وسعت گذارده فقط باید سعی کنی حتی الامکان از خون و نجاست دوری جوئی و بی‏جهت خود را ناراحت مکن که خدا و رسولش تو را از این عمل نهی فرموده‏اند )یعنی حالا که اطباء چنین میگویند، بهمین حال باش و از حیث لباس برای نماز گزاردن در زحمت مباش(.
من گفتم: حالا که چنین است و به بغداد آمده‏ام از همین جا میروم سامرا برای زیارت و از آنجا بوطن باز میگردم، سید بن طاوس این فکر را تحسین‏ کرد سپس اثاث خود را نزد سید گذاردم و حرکت نمودم.
چون وارد سامره شدم ائمه را زیارت کردم سپس از سرداب پائین رفتم پاسی از شب را در سرداب گذراندم و خدا و امام را بکمک طلبیدم و تا روز پنجشنبه در سامره ماندم آنگاه رفتم کنار شط دجله و غسل کردم و لباس تمیزی پوشیدم و آبخوری که با خود داشتم پر کردم و بیرون آمدم که بشهر برگردم.
در آن حال دیدم چهار نفر سوار از در حصار شهر بیرون می‏آیند در اطراف شط عده‏ای از سادات هم گوسفندان خود را می‏چرانیدند، لذا گمان کردم که سواران از آنها هستند.
وقتی بهم رسیدیم، دیدم یکی از آنها جوانی است که تازه خط محاسن بر صورتش نقش بسته و هر چهار نفر شمشیری حمایل دارند. یک نفرشان پیر مردی بود که نیزه‏ای در دست داشت، و دیگری شمشیری حمایل نموده و نقاب بصورت و قبائی روی شمشیر پوشیده و گوشه آن را از زیر بغل گذرانیده بود.
پیر مرد نیزه‏دار در سمت راست جاده ایستاد و ته نیزه خود را بزمین زد آن دو جوان هم در سمت چپ ایستادند و شخص قبا پوش هم در وسط راه مقابل من ایستاد. آنها به من سلام کردند و من هم جواب آنها را دادم. مرد قباپوش بمن گفت:
تو فردا میخواهی نزد کسانت بروی؟ گفتم: آری. گفت: بیا جلو تا جراحتی که تو را رنج میدهد ببینم.
من نمی‏خواستم که آنها با من تماس پیدا کنند و پیش خود گفتم مردم بیابان­گرد، از نجاست پرهیزی ندارند، و من هم از آب بیرون آمده و لباسم تر است، با این وصف نزد وی رفتم و او دست مرا گرفت و به طرف خود کشید و با دست دوشم را تا پائین لمس نمود تا آنکه دستش بجراحت خورد و آن را طوری فشار داد که دردم گرفت.
سپس مانند اول سوار اسب شد این هنگام پیر مرد نیزه بدست گفت: اسماعیل! راحت شدی؟ من تعجب کردم که از کجا اسم مرا می داند. گفتم: ما و شما ان شاء اللَّه راحت و رستگار هستیم.
بعد پیر مرد گفت: این آقا امام زمان (علیه السلام) است. با شنیدن این کلام پیش رفتم و همان طور که سوار بود پای حضرتش را بوسیدم. سپس براه افتادند و من با آنها می­رفتم! امام )علیه السلامفرمود: برگرد! گفتم: من هرگز از شما جدا نمی ­شوم. فرمود صلاح در این است که برگردی! ولی من همان جواب را دادم، پیر مرد گفت ای اسماعیل شرم نمی­ کنی دو بار امام به تو می­ گوید برگرد و گوش نمی‏ کنی؟ ناچار توقف نمودم.
امام  چند قدم رفت و سپس متوجه من شد و فرمود: وقتی به بغداد رسیدی حتما ابو جعفر (یعنی المستنصر باللَّه خلیفه عباسی) تو را میطلبد. وقتی نزد او رفتی و چیزی به تو داد قبول مکن و بفرزند ما رضی (سید بن طاوس) بگو که توصیه‏ای برای تو به علی بن عوض بنویسد،
من بوی سفارش می­کنم چیزی که می خواهی به تو بدهد. آنگاه با همراهانش حرکت فرمود: من همچنان ایستاده آنها را می نگریستم تا از نظرم دور شدند، و من از جدائی آن حضرت متأسف بودم.
پس لحظه‏ای روی زمین نشستم آنگاه برخاستم و وارد شهر شدم و به حرم مطهر رفتم خدام حرم دور مرا گرفتند و گفتند: روی تو را چنان می‏ بینیم که با اول تغییر کرده است. آیا هنوز احساس درد میکنی؟ گفتم: نه! گفتند: کسی با تو نزاع کرده؟ گفتم نه!.
من از آنچه شما می گویید خبری ندارم ولی از شما سؤال می کنم: آیا سوارانی را که نزد شما بودند، می شناسید؟ گفتند: آنها از سادات و صاحبان گوسفندان هستند گفتم نه! او امام زمان (علیه السلام) بود گفتند: امام آن پیر مرد بود یا مرد قباپوش؟ گفتم همان مرد قباپوش امام بود. گفتند جراحتی را که داشتی باو نشان دادی؟ گفتم:
خود او با دست آن را فشار داد و مرا به درد آورد.
سپس جلو آنها لباس را بالا زده پایم را بیرون آوردم و از آن بیماری اثری ندیدم. من از کثرت اضطراب تردید کردم که کدام پایم درد می کرد. به همین جهت پای راستم را نیز بیرون آورده نگاه کردم و اثری ندیدم.
وقتی مردم این را مشاهده کردند شادی کنان بسوی من هجوم آوردند و لباسم را برای تبرک پاره پاره کردند، خدام مرا به خزانه بردند و جمعیت را از آمدن بطرف من منع کردند. ناظر بین النهرین آن روز در سامره بود، چون آن سر و صدا را شنید، پرسیده بود: چه خبر است؟ گفته بودند مریضی به برکت امام زمان  شفا یافته است. ناظر آمد در خزانه و اسم مرا پرسید و گفت چند روز است که از بغداد بیرون آمده‏ای؟ گفتم: اول هفته از بغداد خارج شدم.
او رفت و من آن شب را در سامره ماندم و چون نماز صبح خواندم از شهر بیرون آمدم مردم هم متوجه شدند و با من آمدند. ولی وقتی از شهر دور شدم مردم برگشتند.
شب را در اوانا(شهر کوچکی واقع در ده فرسخی بالای بغداد و دارای باغ و درختان بسیار بوده است)خوابیدم و صبح آن روز از آنجا عازم بغداد شدم. دیدم جمعیت روی پل عتیق ازدحام نموده و از هر کس وارد می‏شود نام و نسبش را می­پرسند و میگویند کجا بودی؟ از من هم پرسیدند نامت چیست و از کجا می‏آئی؟ من هم خود را معرفی کردم. ناگهان بطرف من هجوم آوردند و لباسم را پاره پاره نمودند و هر تکه آن را بعنوان تبرک بردند، بطوری که دیگر حالی برایم نماند.
علت این بود که ناظر امور بین النهرین نامه‏ای به بغداد نوشته و ماجرای مرا گزارش داده بود. آنگاه مردم مرا به بغداد بردند، و چنان ازدحامی شد که نزدیک بود از کثرت جمعیت تلف شوم.
وزیر قمی‏ { شیعه بوده } سید رضی الدین ابن طاوس را خواست تا در این باره تحقیقاتی نموده و صحت خبر مزبور را باطلاع وی برساند. رضی الدین هم با اصحاب خود نزدیک دروازه «نوبی» بمن برخوردند همراهان وی مردم را از اطراف من پراکنده ساختند. وقتی مرا دید گفت: این خبر را از تو می­دهند؟ گفتم: آری. آنگاه از مرکوب خود پیاده شد و پای مرا گشود و اثری از زخم سابق ندید.
سید همان جا لحظه‏ای بحالت بیهوشی افتاد، سپس دست مرا گرفت و نزد وزیر آورد و در حالی که می­گریست گفت: مولانا! این برادر من و نزدیکترین مردم به من است.
وزیر شرح واقعه را جویا شد و من از اول تا آخر برای او حکایت نمودم. وزیر اطبائی که قبلا آن زخم را دیده بودند احضار نمود و گفت: جراحت پای این مرد را که دیده‏اید معالجه کنید! اطبا گفتند: تنها راه علاج این زخم اینست که با آهن قطع بشود و اگر قطع شد می­میرد. وزیر گفت: بفرض اینکه قطع کنید و نمیرد چقدر طول میکشد که بهبود یابد؟ گفتند: دو ماه طول میکشد و بعد از بهبودی در جای آن گودی سفیدی می­ماند که دیگر در جای آن موی نمی‏روید.
وزیر پرسید: شما چه وقت آن را دیده‏اید؟ گفتند: ده روز پیش. وزیر پای مرا که قبلا مجروح بود نشان داد که مانند پای دیگر هیچ گونه علامتی که حاکی از سابقه درد باشد در وی دیده نمی­شد. یکی از اطباء فریاد کشید و گفت: این کار عیسی بن مریم  است! وزیر گفت: وقتی معلوم شد که کار شما نیست، ما خود می­دانیم که کار کیست! سپس خلیفه وزیر را احضار نمود و ماجرا را از وی پرسید. وزیر هم واقعه را برای خلیفه نقل کرد. خلیفه مرا احضار نمود و هزار دینار بمن داد و گفت این را بگیر و بمصرف خود برسان. گفتم: جرات نمی‏کنم یک دینار آن را بردارم. خلیفه گفت: از کی میترسی؟ گفتم: از همان کسی که مرا مورد عنایت قرار داد. زیرا گفت: چیزی از ابو جعفر قبول مکن. خلیفه از شنیدن این کلام گریست و مکدر شد آنگاه من بدون اینکه چیزی از وی بپذیرم بیرون آمدم.
علی بن عیسی اربلی (مؤلف کشف الغمه) میگوید: یک روز من این حکایت را برای جمعی که نزد من بودند نقل میکردم. شمس الدین پسر اسماعیل هرقلی‏ هم حاضر بود ولی من او را نمی‏شناختم. وقتی حکایت تمام شد؛ گفت: من فرزند او هستم.
من از این حسن اتفاق تعجب کردم و از وی پرسیدم آیا پای پدرت را در وقتی که مجروح بود، دیده بودی؟ گفت: نه. زیرا من در آن موقع طفل بودم، ولی وقتی بهبودی یافت دیدم که اثری از زخم نداشت. و در جای آن جراحت مو روئیده بود.
همچنین من این حکایت را از سید صفی الدین محمد بن محمد بن بشیر علوی موسوی و نجم الدین حیدر بن ایسر رحمة اللَّه علیهما که هر دو از مردم سرشناس بودند، و با من سابقه دوستی داشتند و نزد من بسیار عزیز بودند، پرسیدم و آنها نیز حکایت را تصدیق کردند و گفتند: ما آن جراحت را در حال بیماری اسماعیل و جای آن را در موقع بهبودیش در ران وی دیدیم.
و نیز شمس الدین فرزند او نقل میکرد که اسماعیل بعد از این واقعه از فراق آن حضرت سخت محزون بود تا جایی که در فصل زمستان در بغداد توقف نمود. و هر چند روز برای زیارت بسامره میرفت و باز ببغداد برمیگشت حتی در آن سال چهل بار بزیارت عسکریین علیهما السلام رفت، باین امید که بار دیگر حضرت را به‏بیند و بمقصود خود برسد و تقدیر با وی مساعدت نماید، ولی او در حسرت دیدار مجدد حضرت مرد و با غصه او بجهان باقی انتقال یافت. رحمة اللَّه علیه رحمة واسعة.

کَانَ فِی الْبِلَادِ الْحِلِّیَّةِ شَخْصٌ یُقَالُ لَهُ إِسْمَاعِیلُ بْنُ الْحَسَنِ الْهِرَقْلِیُّ مِنْ قَرْیَةٍ یُقَالُ لَهَا هِرَقْلُ مَاتَ فِی زَمَانِی وَ مَا رَأَیْتُهُ حَکَى لِی وَلَدُهُ شَمْسُ الدِّینِ قَالَ حَکَى لِی وَالِدِی أَنَّهُ خَرَجَ فِیهِ وَ هُوَ شَبَابٌ عَلَى فَخِذِهِ الْأَیْسَرِ تُوثَةٌ مِقْدَارَ قَبْضَةِ الْإِنْسَانِ وَ کَانَتْ فِی کُلِّ رَبِیعٍ تَشَقَّقُ وَ یَخْرُجُ مِنْهَا دَمٌ وَ قَیْحٌ وَ یَقْطَعُهُ أَلَمُهَا عَنْ‏

کَثِیرٍ مِنْ أَشْغَالِهِ وَ کَانَ مُقِیماً بِهِرَقِلَ فَحَضَرَ الْحُلَّةَ یَوْماً وَ دَخَلَ إِلَى مَجْلِسٍ السَّعِیدِ رَضِیِّ الدِّینِ عَلِیِّ بْنِ طَاوُسٍ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ شَکَا إِلَیْهِ مَا یَجِدُهُ مِنْهَا وَ قَالَ أُرِیدُ أَنْ أُدَاوِیَهَا فَأَحْضَرَ لَهُ أَطِبَّاءَ الْحُلَّةِ وَ أَرَاهُمُ الْمَوْضِعَ فَقَالُوا هَذِهِ التُّوثَةُ فَوْقَ الْعِرْقِ الْأَکْحَلِ وَ عِلَاجُهَا خَطَرٌ وَ مَتَى قُطِعَتْ خِیفَ أَنْ یَنْقَطِعَ الْعِرْقُ فَیَمُوتَ فَقَالَ لَهُ السَّعِیدُ رَضِیُّ الدِّینِ قَدَّسَ رُوحَهُ أَنَا مُتَوَجِّهٌ إِلَى بَغْدَادَ وَ رُبَّمَا کَانَ أَطِبَّاؤُهَا أَعْرَفُ وَ أَحْذَقُ مِنْ هَؤُلَاءِ فَأَصْحَبَنِی فَأَصْعَدُ مَعَهُ وَ أَحْضَرَ الْأَطِبَّاءَ فَقَالُوا کَمَا قَالَ أُولَئِکَ فَضَاقَ صَدْرُهُ فَقَالَ لَهُ السَّعِیدُ إِنَّ الشَّرْعَ قَدْ فَسَحَ لَکَ فِی الصَّلَاةِ فِی هَذِهِ الثِّیَابِ وَ عَلَیْکَ الِاجْتِهَادُ فِی الِاحْتِرَاسِ وَ لَا تُغَرِّرْ بِنَفْسِکَ فَاللَّهُ تَعَالَى قَدْ نَهَى عَنْ ذَلِکَ وَ رَسُولُهُ فَقَالَ لَهُ وَالِدِی إِذَا کَانَ الْأَمْرُ عَلَى ذَلِکَ وَ قَدْ وَصَلْتُ إِلَى بَغْدَادَ فَأَتَوَجَّهُ إِلَى زِیَارَةِ الْمَشْهَدِ الشَّرِیفِ بِسُرَّ مَنْ رَأَى عَلَى مُشَرِّفِهِ السَّلَامُ ثُمَّ أَنْحَدِرُ إِلَى أَهْلِی فَحَسَّنَ لَهُ ذَلِکَ فَتَرَکَ ثِیَابَهُ وَ نَفَقَتَهُ عِنْدَ السَّعِیدِ رَضِیِّ الدِّینِ وَ تَوَجَّهَ قَالَ فَلَمَّا دَخَلْتُ الْمَشْهَدَ وَ زُرْتُ الْأَئِمَّةَ ع وَ نَزَلْتُ السَّرْدَابَ وَ اسْتَغَثْتُ بِاللَّهِ تَعَالَى وَ بِالْإِمَامِ ع وَ قَضَیْتُ بَعْضَ اللَّیْلِ فِی السَّرْدَابِ وَ بِتُّ فِی الْمَشْهَدِ إِلَى الْخَمِیسِ ثُمَّ مَضَیْتُ إِلَى دِجْلَةَ وَ اغْتَسَلْتُ وَ لَبِسْتُ ثَوْباً نَظِیفاً وَ مَلَأْتُ إِبْرِیقاً کَانَ مَعِی وَ صَعِدْتُ أُرِیدُ الْمَشْهَدَ.

فَرَأَیْتُ أَرْبَعَةَ فُرْسَانٍ خَارِجَیْنِ مِنْ بَابِ السُّورِ وَ کَانَ حَوْلَ الْمَشْهَدِ قَوْمٌ مِنَ الشُّرَفَاءِ یَرْعَوْنَ أَغْنَامَهُمْ فَحَسِبْتُهُمْ مِنْهُمْ فَالْتَقَیْنَا فَرَأَیْتُ شَابَّیْنِ أَحَدُهُمَا عَبْدٌ مَخْطُوطٌ وَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ مُتَقَلِّلٌ بِسَیْفٍ وَ شَیْخاً مُنَقَّباً بِیَدِهِ رُمْحٌ وَ الْآخَرُ مُتَقَلِّدٌ بِسَیْفٍ وَ عَلَیْهِ فَرَجِیَّةٌ مُلَوَنَّةٌ فَوْقَ السَّیْفِ وَ هُوَ مُتَحَنِّکٌ بِعَذَبَتِهِ فَوَقَفَ الشَّیْخُ صَاحِبُ الرُّمْحِ یَمِینَ الطَّرِیقِ وَ وُضِعَ کَعْبٌ فِی الْأَرْضِ وَ وَقَفَ الشَّابَّانِ عَنْ یَسَارِ الطَّرِیقِ وَ بَقِیَ صَاحِبُ الْفَرَجِیَّةِ عَلَى الطَّرِیقِ مُقَابِلَ وَالِدِی ثُمَّ سَلَّمُوا عَلَیْهِ فَرَدَّ عَلَیْهِمُ السَّلَامَ فَقَالَ لَهُ صَاحِبُ الْفَرَجِیَّةِ أَنْتَ غَداً تَرُوحُ إِلَى أَهْلِکَ فَقَالَ نَعَمْ فَقَالَ لَهُ تَقَدَّمْ حَتَّى أُبْصِرَ مَا یُوجِعُکَ قَالَ فَکَرِهْتُ مُلَامَسَتَهُمْ وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی أَهْلُ الْبَادِیَةِ مَا یَکَادُونَ یَحْتَرِزُونَ مِنَ النَّجَاسَةِ وَ أَنَا قَدْ خَرَجْتُ مِنَ الْمَاءِ وَ قَمِیصِی مَبْلُولٌ ثُمَّ إِنِّی بَعْدَ ذَلِکَ تَقَدَّمْتُ إِلَیْهِ فَلَزِمَنِی بِیَدِهِ وَ

مَدَّنِی إِلَیْهِ وَ جَعَلَ یَلْمِسُ جَانِبِی مِنْ کَتِفِی إِلَى أَنْ أَصَابَتْ یَدُهُ التُّوثَةَ فَعَصَرَهَا بِیَدِهِ فَأَوْجَعَنِی ثُمَّ اسْتَوَى فِی سَرْجِهِ کَمَا کَانَ فَقَالَ لِی الشَّیْخُ أَفْلَحْتَ یَا إِسْمَاعِیلُ فَعَجِبْتُ مِنْ مَعْرِفَتِهِ بِاسْمِی فَقُلْتُ أَفْلَحْنَا وَ أَفْلَحْتُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ قَالَ فَقَالَ لِی الشَّیْخُ هَذَا هُوَ الْإِمَامُ قَالَ فَتَقَدَّمْتُ إِلَیْهِ فَاحْتَضَنْتُهُ وَ قَبَّلْتُ فَخِذَهُ.

ثُمَّ إِنَّهُ سَاقَ وَ أَنَا أَمْشِی مَعَهُ مُحْتَضِنَهُ فَقَالَ ارْجِعْ فَقُلْتُ لَا أُفَارِقُکَ أَبَداً فَقَالَ الْمَصْلَحَةُ رُجُوعُکَ فَأَعَدْتُ عَلَیْهِ مِثْلَ الْقَوْلِ الْأَوَّلِ فَقَالَ الشَّیْخُ یَا إِسْمَاعِیلُ مَا تَسْتَحْیِی یَقُولُ لَکَ الْإِمَامُ مَرَّتَیْنِ ارْجِعْ وَ تُخَالِفُهُ فَجَبَهَنِی بِهَذَا الْقَوْلِ فَوَقَفْتُ فَتَقَدَّمَ خُطُوَاتٍ وَ الْتَفَتَ إِلَیَّ وَ قَالَ إِذَا وَصَلْتَ بَغْدَادَ فَلَا بُدَّ أَنْ یَطْلُبَکَ أَبُو جَعْفَرٍ یَعْنِی الْخَلِیفَةُ الْمُسْتَنْصِرُ رَحِمَهُ اللَّهُ فَإِذَا حَضَرْتَ عِنْدَهُ وَ أَعْطَاکَ شَیْئاً فَلَا تَأْخُذْهُ وَ قُلْ لِوَلَدِنَا الرَّضِیِّ لِیَکْتُبْ لَکَ إِلَى عَلِیِّ بْنِ عِوَضٍ فَإِنَّنِی أُوصِیهِ یُعْطِیکَ الَّذِی تُرِیدُ ثُمَّ سَارَ وَ أَصْحَابُهُ مَعَهُ فَلَمْ أَزَلْ قَائِماً أُبْصِرُهُمْ إِلَى أَنْ غَابُوا عَنِّی وَ حَصَلَ عِنْدِی أَسَفٌ لِمُفَارَقَتِهِ فَقَعَدْتُ إِلَى الْأَرْضِ سَاعَةً ثُمَّ مَشَیْتُ إِلَى الْمَشْهَدِ فَاجْتَمَعَ الْقُوَّامُ حَوْلِی وَ قَالُوا نَرَى وَجْهَکَ مُتَغَیِّراً أَ أَوْجَعَکَ شَیْ‏ءٌ قُلْتُ لَا قَالُوا أَ خَاصَمَکَ أَحَدٌ قُلْتُ لَا لَیْسَ عِنْدِی مِمَّا تَقُولُونَ خَبَرٌ لَکِنْ أَسْأَلُکُمْ هَلْ عَرَفْتُمْ الْفُرْسَانَ الَّذِینَ کَانُوا عِنْدَکُمْ فَقَالُوا هُمْ مِنَ الشُّرَفَاءِ أَرْبَابِ الْغَنَمِ فَقُلْتُ لَا بَلْ هُوَ الْإِمَامُ ع فَقَالُوا الْإِمَامُ هُوَ الشَّیْخُ أَوْ صَاحِبُ الْفَرَجِیَّةِ فَقُلْتُ هُوَ صَاحِبُ الْفَرَجِیَّةِ فَقَالُوا أَرَیْتَهُ الْمَرَضَ الَّذِی فِیکَ فَقُلْتُ هُوَ قَبَضَهُ بِیَدِهِ وَ أَوْجَعَنِی ثُمَّ کَشَفْتُ رِجْلِی فَلَمْ أَرَ لِذَلِکَ الْمَرَضِ أَثَراً فَتَدَاخَلَنِی الشَّکُّ مِنَ الدَّهَشِ فَأَخْرْجُتْ رِجْلِی الْأُخْرَى فَلَمْ أَرَ شَیْئاً فَانْطَبَقَ النَّاسُ عَلَیَّ وَ مَزَّقُوا قَمِیصِی فَأَدْخَلَنِی الْقُوَّامُ خِزَانَةً وَ مَنَعُوا النَّاسَ عَنِّی وَ کَانَ نَاظِراً بَیْنَ النَّهْرَیْنِ بِالْمَشْهَدِ فَسَمِعَ الضَّجَّةَ وَ سَأَلَ عَنِ الْخَبَرِ فَعَرَّفُوهُ فَجَاءَ إِلَى الْخِزَانَةِ وَ سَأَلَنِی عَنْ اسْمِی وَ سَأَلَنِی مُنْذُ کَمْ خَرَجْتُ مِنْ بَغْدَادَ فَعَرَّفْتُهُ أَنِّی خَرَجْتُ فِی أَوَّلِ الْأُسْبُوعِ فَمَشَى عَنِّی وَ بِتُّ فِی الْمَشْهَدِ وَ صَلَّیْتُ الصُّبْحَ وَ خَرَجْتُ وَ خَرَجَ النَّاسُ مَعِی إِلَى أَنْ بَعُدْتُ عَنِ الْمَشْهَدِ وَ رَجَعُوا عَنِّی وَ وَصَلْتُ إِلَى‏

أَوَانَا فَبِتُّ بِهَا وَ بَکَّرْتُ مِنْهَا أُرِیدُ بَغْدَادَ فَرَأَیْتُ النَّاسِ مُزْدَحِمِینَ عَلَى الْقَنْطَرَةِ الْعَتِیقَةِ یَسْأَلُونَ مَنْ وَرَدَ عَلَیْهِمْ عَنْ اسْمِهِ وَ نَسَبِهِ وَ أَیْنَ کَانَ فَسَأَلُونِی عَنْ اسْمِی وَ مِنْ أَیْنَ جِئْتُ فَعَرَّفْتُهُمْ فَاجْتَمَعُوا عَلَیَّ وَ مَزَّقُوا ثِیَابِی وَ لَمْ یَبْقَ لِی فِی رُوحِی حُکْمٌ وَ کَانَ نَاظِرٌ بَیْنَ النَّهْرَیْنِ کَتَبَ إِلَى بَغْدَادَ وَ عَرَّفَهُمُ الْحَالَ ثُمَّ حَمَلُونِی إِلَى بَغْدَادَ وَ ازْدَحَمَ النَّاسُ عَلَیَّ وَ کَادُوا یَقْتُلُونَنِی مِنْ کَثْرَةِ الزِّحَامِ وَ کَانَ الْوَزِیرُ الْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ تَعَالَى قَدْ طَلَبَ السَّعِیدَ رَضِیَّ الدِّینِ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ تَقَدَّمَ أَنْ یُعَرِّفَهُ صِحَّةَ هَذَا الْخَبَرِ.

قَالَ فَخَرَجَ رَضِیُّ الدِّینِ وَ مَعَهُ جَمَاعَةٌ فَوَافَیْنَا بَابَ النُّوبِىِّ فَرَدَّ أَصْحَابُهُ النَّاسَ عَنِّی فَلَمَّا رَآنِی قَالَ أَ عَنْکَ یَقُولُونَ قُلْتُ نَعَمْ فَنَزَلَ عَنْ دَابَّتِهِ وَ کَشَفَ عَنْ فَخِذِی فَلَمْ یَرَ شَیْئاً فَغُشِیَ عَلَیْهِ سَاعَةً وَ أَخَذَ بِیَدِی وَ أَدْخَلَنِی عَلَى الْوَزِیرِ وَ هُوَ یَبْکِی وَ یَقُولُ یَا مَوْلَانَا هَذَا أَخِی وَ أَقْرَبُ النَّاسِ إِلَى قَلْبِی فَسَأَلَنِی الْوَزِیرُ عَنِ الْقِصَّةِ فَحَکَیْتُ لَهُ فَأَحْضَرَ الْأَطِبَّاءَ الَّذِینَ أَشْرَفُوا عَلَیْهَا وَ أَمَرَهُمْ بِمُدَاوَاتِهَا فَقَالُوا مَا دَوَاؤُهَا إِلَّا الْقَطْعُ بِالْحَدِیدِ وَ مَتَى قَطَعَهَا مَاتَ فَقَالَ لَهُمْ الْوَزِیرُ فَبِتَقْدِیرِ أَنْ تُقْطَعَ وَ لَا یَمُوتَ فِی کَمْ تَبْرَأُ فَقَالُوا فِی شَهْرَیْنِ وَ تَبْقَى فِی مَکَانِهَا حَفِیرَةٌ بَیْضَاءُ لَا یُنْبِتُ فِیهَا شَعْرٌ فَسَأَلَهُمْ الْوَزِیرُ مَتَى رَأَیْتُمُوهُ قَالُوا مُنْذُ عَشَرَةِ أَیَّامٍ فَکَشَفَ الْوَزِیرُ عَنِ الْفَخِذِ الَّذِی کَانَ فِیهِ الْأَلَمُ وَ هِیَ مِثْلُ أُخْتِهَا لَیْسَ فِیهَا أَثَرٌ أَصْلًا فَصَاحَ أَحَدُ الْحُکَمَاءِ هَذَا عَمَلُ الْمَسِیحِ فَقَالَ الْوَزِیرُ حَیْثُ لَمْ یَکُنْ عَمَلَکُمْ فَنَحْنُ نَعْرِفُ مَنْ عَمِلَهَا.

ثُمَّ إِنَّهُ أُحْضِرَ عِنْدَ الْخَلِیفَةِ الْمُسْتَنِصِرِ رَحِمَهُ اللَّهُ تَعَالَى فَسَأَلَهُ عَنِ الْقِصَّةِ فَعَرَّفَهُ بِهَا کَمَا جَرَى فَتَقَدَّمَ لَهُ بِأَلْفِ دِینَارٍ فَلَمَّا حَضَرَتْ قَالَ خُذْ هَذِهِ فَأَنْفِقْهَا فَقَالَ مَا أَجْسُرْ آخُذُ مِنْهُ حَبَّةً وَاحِدَةً فَقَالَ الْخَلِیفَةُ مِمَّنْ تَخَافُ فَقَالَ مِنَ الَّذِی فَعَلَ مَعِی هَذَا قَالَ لَا تَأْخُذْ مِنْ أَبِی جَعْفَرٍ شَیْئاً فَبَکَى الْخَلِیفَةُ وَ تَکَدَّرَ وَ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ وَ لَمْ یَأْخُذْ شَیْئاً.

قَالَ أَفْقَرُ عِبَادِ اللَّهِ تَعَالَى إِلَى رَحْمَتِهِ- عَلِیُّ بْنُ عِیسَى عَفَا اللَّهُ عَنْهُ کُنْتُ فِی بَعْضِ الْأَیَّامِ أَحْکِی هَذِهِ الْقِصَّةَ لِجَمَاعَةٍ عِنْدِی وَ کَانَ هَذَا شَمْسُ الدِّینِ مُحَمَّدٌ وَلَدَهُ عِنْدِی وَ

أَنَا لَا أَعْرِفُهُ فَلَمَّا انْقَضَتِ الْحِکَایَةُ قَالَ أَنَا وَلَدُهُ لِصُلْبِهِ فَعَجِبْتُ مِنْ هَذَا الِاتِّفَاقِ وَ قُلْتُ هَلْ رَأَیْتَ فَخِذَهُ وَ هِیَ مَرِیضَةٌ فَقَالَ لَا لِأَنِّی أَصْبُو عَنْ ذَلِکَ وَ لَکِنِّی رَأَیْتُهَا بَعْدَ مَا صَلَحَتْ وَ لَا أَثَرَ فِیهَا وَ قَدْ نَبَتَ فِی مَوْضِعِهَا شَعْرٌ وَ سَأَلْتُ السَّیِّدَ صَفِیَّ الدِّینِ مُحَمَّدَ بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ بِشْرٍ الْعَلَوِیَّ الْمُوسَوِیَّ وَ نَجْمَ الدِّینِ حَیْدَرَ بْنَ الْأَیْسَرِ رَحِمَهُمَا اللَّهُ تَعَالَى وَ کَانَا مِنْ أَعْیَانِ النَّاسِ وَ سَرَاتِهِمْ وَ ذَوِی الْهَیْئَاتِ مِنْهُمْ وَ کَانَا صَدِیقَیْنِ لِی وَ عَزِیزَیْنِ عِنْدِی فَأَخْبَرَانِی بِصِحَّةِ هَذِهِ الْقِصَّةِ وَ أَنَّهُمَا رَأَیَاهَا فِی حَالِ مَرَضِهَا وَ حَالِ صِحَّتِهَا وَ حَکَى لِی وَلَدُهُ هَذَا أَنَّهُ کَانَ بَعْدَ ذَلِکَ شَدِیدَ الْحُزْنِ لِفِرَاقِهِ ع حَتَّى أَنَّهُ جَاءَ إِلَى بَغْدَادَ وَ أَقَامَ بِهَا فِی فَصْلِ الشِّتَاءِ وَ کَانَ کُلَّ أَیَّامٍ یَزُورُ سَامَرَّاءَ وَ یَعُودُ إِلَى بَغْدَادَ فَزَارَهَا فِی تِلْکَ السَّنَةِ أَرْبَعِینَ مَرَّةً طَمَعاً أَنْ یَعُودَ لَهُ الْوَقْتُ الَّذِی مَضَى أَوْ یُقْضَى لَهُ الْحَظُّ بِمَا قَضَى وَ مَنِ الَّذِی أَعْطَاهُ دَهْرَهُ الرِّضَا أَوْ سَاعَدَهُ بِمَطَالِبِهِ صَرْفُ الْقَضَاءِ فَمَاتَ رَحِمَهُ اللَّهِ بِحَسْرَتِهِ وَ انْتَقَلَ إِلَى الْآخِرَةِ بِغُصَّتِهِ وَ اللَّهُ یَتَوَلَّاهُ وَ إِیَّانَا بِرَحْمَتِهِ بِمَنِّهِ وَ کَرَامَتِهِ.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۶ ، ۱۳:۳۳
حمید